ھمه موارد و مراحل معرفت نفس چیزی جز کشف انواع و درجات بیخودیھای خود نیست . آدمی در

صدھا و ھزاران اشیاء و آدمھای محیط خود گم و گور است ولی متوجّه نیست و ھمواره در ھر باره ای

خود را می فریبد و بیخودیھایش را رنگ و لعاب خود می زند تا آنگاه که مبتلا به عشق یک زیباروئی

بغایت شقی و سنگدل شود و تمام قوای وجودش در وجود معشوق متبلور و متجلی شده و ھمه

بیخودیھایش در یک نقطه جمع و متمرکز گردد که آن وجود معشوق است تا آنجا که جز معشوق ھیچ

چیز دیگری در زندگیش باقی نماند و جز معشوق نبیند و نخواھد .

وآنگاه معشوق از فرط چنین عشقی دچار مالیخولیا گشته و بطریقی خیانت می کند و میرود . و این

سرآغاز رویاروئی با نابودی و بیخ ودی کامل خویش تا سر حد نیستی و پوچی محض است . در

اینجاست که فرد عاشق اگر دارای قدرت ایمان و معرفت نباشد خودکشی اش به ھر روش حتمی

است . و اگر دارای ایمان و معرفت باشد لاجرم جز بازگشت بخویشتن خویش چاره ای ندارد و بالاخره

برای اولین بار مجبور است تا ره خانه و جود خود را بجوید و خود گردد و صاحب وجود شود . و این اجر

عشق و ھدف عشق است که جز به قدرت ایمان و نور معرفت ممکن نیست . این غایت عرفان است

که به قدرت عشق میسر می آید که بی وجود پیر طریقت البته محال است و حاصل چنین عشقی

برای عامه مردم جز تباھی و نابودی نیست که البته مقدمه وجود یابی است .