چگونه انسان بخودش می رسد
ھمه موارد و مراحل معرفت نفس چیزی جز کش
ف انواع و درجات بیخودیھای خود نیست . آدمی درصدھا و ھزاران اشیا
ء و آدمھای محیط خود گم و گور است ولی متوجّه نیست و ھمواره در ھر باره ایخود را می فریبد و بیخودیھایش را رنگ و لعاب خود می زند تا آنگاه که مبتلا به عشق ی
ک زیباروئیب
غایت شقی و سنگدل شود و تمام قوای وجودش در وجود معشوق متبلور و متجلی شده و ھمهبیخودیھایش در ی
ک نقطه جمع و متمرکز گردد که آن وجود معشوق است تا آنجا که جز معشوق ھیچچیز دیگری در زندگیش باقی نماند و جز معشوق نبیند و نخواھد
.وآنگاه معشوق از فرط چنین عشقی دچار مالیخولیا گشته و بطریقی خیانت می کند و میرود
. و اینسرآغاز رویاروئی با نابودی و بیخ ودی کامل خویش تا سر حد نیستی و پوچی مح
ض است . دراینجاست که فرد عاشق اگر دارای قدرت ایمان و معرفت نباشد خودکشی ا
ش به ھر روش حتمیاست
. و اگر دارای ایمان و معرفت باشد لاجرم جز بازگشت بخویشتن خویش چاره ای ندارد و بالاخرهبرای اولین بار مجبور است تا ره خانه و جود خود را بجوید و خود گردد و صاح
ب وجود شود . و این اجرعشق و ھد
ف عشق است که جز به قدرت ایمان و نور معرفت ممکن نیست . این غایت عرفان استکه به قدرت عشق میسر می آید که بی وجود پیر طریقت البته محا
ل است و حاصل چنین عشقیبرای عامه مردم جز تباھی و نابودی نیست که البته مقدمه وجود یابی است
.
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۸۷/۰۸/۱۲ ساعت 20:55 توسط رسول ملکیان اصفهانی
|
هدف ما انسانی است که محبوب خدا باشد.