با توجه به اینکه حدود 15 سال در محضر اساتید آیات جوادی و حسن زاده دررشته فلسفه وعرفان تلمذ کردم که اساس واصول ومبانی این دو علم را بدانم و بعد حدود 20 سال است در خدمت قرآن هستم در این عمر سه دهه ونیم طلبه گی نتیجه این است:

مطلب اول اینکه یاباید منطق واساس این علوم را فهمید وقبول کرد ؟ یا اگرقبول نکردیم جزئی یا کلی نقد کنیم. لکن با علم اجمالی نقدبه این علوم و قضاوت صحیح نیست. بهتر است کسانی که مسلط به این علوم نیستند به تخصص خودشان بپردازند.

مطلب دوم اینکه اگر در این زمان کسی توفیق پیدا کند حقایق عقلی و قلبی را از متون وحیانی استخراج کند وبه جامعه ارائه کند خوش بسعادتش.

مطلب سوم ما در درون حوزه الان بصورت افراطی وتفریطی داریم روی مطالب عقلی و قلبی جدل بی حاصل می کنیم . لکن عطش شدید جامعه ایران و منطقه وبین الملل را خوراک معنوی عقلی وقلبی اثباتی ارائه نمی دهیم . مطالب حوزوی ما بسیار عمیق و حوصله وعمر می طلبد لکن جامعه معطل ما نمی ماند. شما نگاه کنید به کتاب نیروی حال اکهارت تول 14 چاپ خورده.

البته ما به آراء واندیشه ورزی احترام می گذاریم؟ لکن موافق و مخالف باید اسناد صددرصد متقن وعلمی ارائه کنند.

مطلب چهارم اینکه هرعلمی طیفی گسترده دارد که بعضی حواشی و معضلات و اشکالات واشتباهات نیز توسط علمای ضعیف آن علم و یا کم سواد وارد آن علم شده است بعنوان نمونه فقه جواهر را با کتابهای فقهی ضعیف مقایسه کردن و یا فرق نگذاشتن بین تصوف که بیشتر حیث فرهنگی و اجتماعی است با عرفان نظری و یا عملی. این مسئله بحث روش شناسی وتفاوت سطح علمیت علما در یک علم است.

مطلب پنجم اینکه زبان وادبیات هر علمی را باید از اساتید صاحب نظر و درجه یک آن آموخت یعنی قله های علم وعالم . بخصوص در حوزه علوم معنوی که فقه اکبر است چون با عقاید و جان انسان سر وکار دارد. امثال آیت الله مصباح یا دکتر یثربی در حوزه علوم معنوی وعرفان اساتید درجه دوم یا سوم محسوب می گردند.

مطلب ششم اینکه باید مواظب باشیم با رویکردهای اشتباه ویا خدای ناکرده تعصب های بیجا خود را ازفیض عظیم باز نکنیم. البته نظر ما این است اول حرفهای عالم های عارف را خوب آموزش ببینیم و دوم نگاه تربیتی و سپس نقد وتحلیل .

البته این مطالب را ازباب مباحثه و تذکر خدمتتان عرض می کنم والا حضرتعالی خود اهل مطالعه وتحقیق هستید.

صرف نظر از گوینده آن یک فایل صوتی را از استاد مسلم مثنوی مطرح کرده جهت دقت و نظر وگوش کردن خدمتتان ارئه می دهم . با این نکته که الان زمان ما دوران تکثر است و روزانه میلیونها فایل متنی وصوتی وتصویری درجوامع انسانی پخش می گردد که روح انسانها را دچار تفرقه می کند ولی باید چنین فایل صوتی رابا صبر وحوصله و در زمان مناسب از هرجهت استماع بفرمائید.

علامه جوادی آملی می فرمایند : سخن به مخاطبی گفتن که ارزش ندارد اسراف در کلام است . ما چون ارادت دور داریم به حضرتعالی جهت مباحثه این فایل را تقدیم می کنیم. بله تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر. حق با صبر بدست آوردنی است . یا علی

مطلب هفتم که باید در تاریخ اسلام وعرفان توجه کنید بحث شیعه وسنی بودن بزرگان دین است. توجه کنید ما با وهابیت و ناصبی ها و امثال اینها که دشمنان سیاسی وفرهنگی و نظامی وعلمی اهل بیت هستند سرسازش نداریم وآنها را مرتد وکافر ومنحرف می دانیم . لکن اکثر اهل سنت دارای محبت اهل بیت و ولایت اینها هستند. با این همه شما باز توجه کنید اسامی چهارده نور مقدس (ص) برپیشانی مسجد النبی (ص) درمدینه خدا راشکر هنوز منقش است. پس عمر خود را صرف اثبات شیعه وسنی بودن این وآن در علوم معنوی و عرفان اسلامی نکنید چون سنی بودن اینها منافاتی با محبت و ولایت اهل بیت ندارد. هر چند که شیعه کامل و مذهب اهل بیت افتخاری غیر قابل قیاس است. دربعد سیاسی و حکومتی این عصر نیز وحدت امت اسلامی یک اصل غیر قابل تردید است که رهبر معظم وتمامی علمای قاطبه اسلام برآن تاکید دارند. هرچند استحضار دارید فقط به یک اسند ازمصاحبه اخیر آیت الله طبسی زیده عزه خدمتتان تقدیم می کنم.

مطلب هشتم البته بحث روش شناسی و لغت شناسی و تاریخی نمی خواهم در حوزه عرفان خدمتتان مباحثه کنیم که نوعی کثرت و دور شدن از مقصد است وبرای ابتدای تحقیق مناسب است.

----------------------------------------------------------------------------------

1-نظر رهبر معظم انقلاب و شهید مطهری درباره مثنوی مولانا: اصولِ اصولِ اصولِ دین است (+فیلم)

اگر فرض کنید کسى به دیوان شمس به خاطر زبان مخصوص و حالت مخصوصش دسترسى نداشته باشد که خیلى از ماها دسترسى نداریم و اگر آن را کسى یک‌قدرى دوردست بداند: مثنوى، مثنوى...

عصر ایران - در میان نظرات مختلفی که از فقها و عرفا در خصوص مثنوی وجود دارد، نظر رهبر انقلاب در این رابطه خواندنی است. ایشان در این‌باره می‌فرمایند: «مثنوى؛ که خودش می‌گوید: و هو اصول اصول اصول الدین. واقعاً اعتقاد من هم همین است.»

در نیمه اول قرن هفتم، کودکی در ایران زمین متولد شد که بعدها آتش در میان نیستان ادب فارسی زد و بیت‌الغزل این خطه شد. کودکی که از همان اوان کودکی در دامان پدری دانشمند و مادری فرزانه پرورش یافت تا ادب و فرهنگ پارسی را شهره آفاق کرد و خود بر تارک آن درخشید.

نام مولانا جلال‌الدین بلخی برای همه ادب دوستان این مرز وبوم و حتی مردمان کوچه و بازار هم آشناست. نیازی نیست تا علامه و اهل فضل باشی تا او را بشناسی، او هم در نزد عالمان جایگاه ویژه‌ای دارد و هم در نظر مردمان عادی ارج و قرب مثال زدنی.

مولانا‌ بزرگ‌ترین‌ شاعر عارف‌ اسلام‌ است‌. بدون‌ ترس‌ از مخالفت‌ می‌توان‌ گفت‌ که‌ در سراسر قلمرو ادبیات‌ عارفانه‌‌ جهان‌، کسی‌ را نمی‌توان‌ یافت‌ که‌ از حیث‌ عمق‌، جامعیت‌ و وسعت صدر نظیر او باشد. در شرق‌ و غرب‌ عارفانی‌ بوده‌اند که‌ شاید تجربه‌های‌ روحانی‌شان‌ با دریافت‌های‌ روحانی‌ مولانا قابل‌ برابری‌ باشد، اما جنبه‌های‌ عاطفی‌ یا شهودی‌ تجربه‌های‌ عارفانه‌‌ آن‌ها با خردی‌ بدین‌ حد روشن‌ و توانا همراه‌ نبوده‌ است‌.

یک بخش مهمى از شعر آئینى ما می‌تواند متوجه مسائل عرفانى و معنوى بشود و این هم یک دریاى عظیمى است.

او میراث‌دار غنای‌ معنوی‌ و عقلی‌ وسیع‌ و متنوعی‌ است‌. وی‌ در بینش‌ عقلی‌ یونانیان‌ تفحص‌ و تأمل‌ کرده‌، دانه‌ را از کاه‌ و مغز را از پوست‌ جدا ساخته‌ است‌. ما اخلاق‌ متین‌ انبیا بنی‌اسراییل‌، بینش‌ پویای‌ حیات‌ اسلامی‌ و عشق‌ همه‌ شمول‌ عیسی‌ مسیح‌ (ع) را در او باز می‌یابیم‌. نمونه بارز این نوع نگاه او را می‌توان در «مثنوی معنوی» اثر سترگ او یافت. اثری که بسیاری از اهالی اندیشه را به تأمل وامی‌دارد و بنا بر قول محمدرضا شفیعی کدکنی، هرچند آن را بخوانی، دریافتی جدید از آن در ذهن متبلور می‌شود.

نظر رهبر معظم انقلاب و شهید مطهری درباره مولانا و مثنوی: اصول اصول اصول دین است

رهبر معظم انقلاب که میان صاحب‌سخنان و اهالی قلم، به عنوان رهبری صاحب نظر و عمیق در حوزه ادبیات کلاسیک و معاصر مطرح‌اند، درباره مثنوی نظر قابل تأملی دارند. ایشان در دیدار شاعران با معظم‌له در شهریور سال 87 با اشاره به کتاب سترگ «مثنوی معنوی» می‌فرمایند: «یک بخش مهمى از شعر آئینى ما می‌تواند متوجه مسائل عرفانى و معنوى بشود و این هم یک دریاى عظیمى است. مثنوی اصول اصول اصول دین است.

شعر مولوى را شما ببینید. اگر فرض کنید کسى به دیوان شمس به خاطر زبان مخصوص و حالت مخصوصش دسترسى نداشته باشد که خیلى از ماها دسترسى نداریم و اگر آن را کسى یک‌قدرى دوردست بداند؛ مثنوى؛ مثنوى؛ که خودش می‌گوید: و هو اصول اصول اصول الدین. واقعاً اعتقاد من هم همین است.

یک وقتى مرحوم آقاى مطهرى از من پرسیدند نظر شما راجع به مثنوى چیست، همین را گفتم. گفتم به نظر من مثنوى همین است که خودش گفته: و هو اصول ... . ایشان گفت کاملاً درست است، من هم عقیده‌‏ام همین است. البته در مورد حافظ یک مقدار با هم اختلاف عقیده داشتیم.»

درباره مثنوی نظرات مختلف و گاه متضادی در میان اهالی اندیشه و عرفان وجود دارد. گاه اثر او را نمونه کاملی از جبر می‌انگارند و گاه مثنوی را کتابی عمیق در بیان راه‌های رسیدن به معرفت الهی.

امام خمینی(ره) نیز در این‌باره نظر جالب و خواندنی‌ای دارند. ایشان درباره مثنوی فرموده‌اند: «کثیرى از ناس شعر مثنوى را جبر می‌دانند و حال آنکه مخالف با جبر است و علت آن این است که آقایان معناى جبر را نمی‌دانند. و چنانکه مرحوم حاجى (حکیم ملا هادی سبزواری) نیز در شرح خود بر مثنوى نتوانسته در شرح و تفسیر، مرام مولوى را برساند؛ زیرا حکیمى قول عارفى را بیان نموده بدون اینکه حظ وافر از قریحه عرفانى داشته باشد و بلاتشبیه مثل این است که ملحدى، مرام نبى مرسلى را شرح کرده باشد.

بیان مرام شخصى قریب الافق بودن با اعتقاد او را لازم دارد، براى شرح قول عارف رومى، مردى صوفى که یک نحوه کشف ذوقى داشته باشد لازم است که آن هم نه با نثر بلکه با نظمى که از روى ذوق عرفانى برخاسته باشد مانند نسیمى که از سطح آبى برمی‌خیزد، به شرح آن بپردازد.»

*منابع:

-سایت آیت الله العظمی خامنه ای

-خبرگزاری "تسنیم"

-سایت "تبیان" متعلق به سازمان تبلیغات اسلامی

(https://www.asriran.com/fa/news/690392/)

2-امام خمینی (س) عبارتی درباره مثنوی دارد که بسیار عجیب است. من از کسانی که مخالفت‌هایی می‌کنند می‌خواهم درباره حرف این مرد بزرگ بیاندیشند.

امام می‌فرماید: «کثیرى از ناس شعر مثنوى را جبر مى‏ دانند و حال آنکه مخالف با جبر است و علت آن این است که آقایان معناى جبر را نمى‏دانند. و چنانکه مرحوم حاجى (مراد امام، حکیم حاج ملا هادی سبزواری است) نیز در شرح خود بر مثنوى نتوانسته در شرح و تفسیر، مرام مولوى را برساند؛ زیرا حکیمى قول عارفى را بیان نموده بدون اینکه حظ وافر از قریحه عرفانى داشته باشد و بلاتشبیه مثل این است که ملحدى، مرام نبى مرسلى را شرح کرده باشد. بیان مرام شخصى قریب الافق بودن با اعتقاد او را لازم دارد، براى شرح قول عارف رومى، مردى صوفى که یک نحوه کشف ذوقى داشته باشد لازم است که آن هم نه با نثر بلکه با نظمى که از روى ذوق عرفانى برخاسته باشد مانند نسیمى که از سطح آبى برمى‏ خیزد، به شرح آن بپردازد.» (تقریرات فلسفی، ج2، ص198)

به هر حال مولوی و امثال مولوی آدم‌های بزرگی بوده‌اند و نمی‌شود درباره آنها و آراء آنها به راحتی اظهار نظر کرد، عجولانه سخن گفت و سبکسرانه قضاوت کرد.

3-سلام شهید مطهری می نویسد: ز. مولانا جلال الدین محمّد بلخی رومی معروف به مولوی، صاحب كتاب جهانی مثنوی. از بزرگترین عرفای اسلام و از نوابغ جهان است. نسبش به ابوبكر می رسد.

مثنوی او دریایی است از حكمت و معرفت و نكات دقیق معرفة الروحی و اجتماعی و عرفانی. در ردیف شعرای طراز اول ایران است. مولوی اصلاً اهل بلخ است. در كودكی همراه پدرش از بلخ خارج شد. پدرش او را با خود به زیارت بیت اللّه برد. با شیخ فریدالدین عطار در نیشابور ملاقات كرد.

پس از مراجعت از مكه همراه پدر به قونیّه رفت و آنجا رحل اقامت افكند.

مولوی در ابتدا مردی بود عالم و مانند علمای دیگر همطراز خود به تدریس اشتغال داشت و محترمانه می زیست تا آنكه با شمس تبریزی عارف معروف برخورد، سخت مجذوب او گردید و ترك همه چیز كرد.

دیوان غزلش به نام شمس است. در مثنوی مكرر با سوز و گداز از او یاد كرده است. مولوی در سال 672 درگذشته است. (مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 61).

مولانا جلال الدین محمّد بلخی رومی معروف به مولوی؟ (تعبیرمولانا)

مولوی در ابتدا مردی بود عالم و مانند علمای دیگر همطراز خود به تدریس اشتغال داشت و محترمانه می زیست تا آنكه با شمس تبریزی عارف معروف برخورد، سخت مجذوب او گردید و ترك همه چیز كرد.؟ (مولوی عالم بود)

نظر شهید مطهری رابعنوان فردی محقق آوردم که با فلسفه وعرفان اسلامی نیز شناخت دارد. ومطالبی که نوشته دقیق تر ازسخنرانی های ایشان است.

مطلب فوق در کتاب عرفان اسلامی از سلسله کتاب های آشنائی با علوم اسلامی است.

تقریبا عین همین طلب را در کتاب خدمات متقابل اسلام وایران تکرار می کند:

( 7. مولانا جلال الدین محمد بلخی رومی معروف به مولوی، صاحب كتاب جهانی مثنوی. از بزرگترین عرفای اسلام و از نوابغ جهان است. نسبش به ابوبكر می رسد.

مثنوی او دریایی است از حكمت و معرفت و نكات دقیق معرفة الروحی و اجتماعی وعرفانی. در ردیف شعرای طراز اول ایران است. مولوی اصلاً اهل بلخ است. در كودكی همراه پدرش از بلخ خارج شد. پدرش او را با خود به زیارت بیت اللّه برد. با شیخ فریدالدین عطار در نیشابور ملاقات كرد. پس از مراجعت از مكه همراه پدر به قونیه رفت و آنجا رحل اقامت افكند. مولوی در ابتدا مردی بود عالم و مانند علمای دیگرِ همطراز خود به تدریس اشتغال داشت و محترمانه می زیست، تاآنكه با شمس تبریزی عارف معروف برخورد؛ سخت مجذوب او گردید و ترك همه چیز كرد.

دیوان غزلش به نام شمس است. در مثنوی مكرر با سوز و گداز از او یاد كرده است.

مولوی در سال 672 درگذشته است. )(مجموعه آثار شهید مطهری . ج14، ص: 574).

4-صلاح الدین مدت ده سال (از 647 تا 657) مولانا را شیفته ٔ خود ساخت و بیش از هفتادغزل از غزلهای شورانگیز مولانا به نام وی زیور گرفت .صلاح الدین از دست رفت ، ولی روح ناآرام مولانا همچنان در جستجوی مضراب تازه با آهنگ شورانگیزتر و سوزنده تری بود و آن ، با جاذبه ٔ حسام الدین چلبی به حاصل آمد. حسام الدین از خاندانی اهل فتوت بود و پس از مرگ صلاح الدین سرودمایه ٔ جان مولانا و انگیزه ٔ پیدایش اثر عظیم و جاودانه ٔ او، مثنوی گردید. مولانا پانزده سال با حسام الدین ، همدم و همصحبت بود و مثنوی معنوی ، یکی از بزرگترین آثار ذوق و اندیشه ٔ بشری را حاصل لحظه هایی از همین همصحبتی توان شمرد:

ای ضیاءالحق حسام الدین تویی

که گذشت از مه به نورت مثنوی

مثنوی را چون تو مبدا بوده ای

گر فزون گردد تواش افزوده ای .

روز یکشنبه پنجم جمادی الاَّخر سال 672 هَ . ق . مولانا بدرود زندگی گفت . خرد و کلان مردم قونیه حتی مسیحیان و یهودیان نیز در سوک وی زاری و شیون نمودند. جسم پاکش در مقبره ٔ خانوادگی در کنار پدر در خاک آرمید. بر سر تربت او بارگاهی ساختند که به «قبه ٔ خضراء» شهرت دارد و تا امروز همیشه جمعی مثنوی خوان و قرآن خوان کنار آرامگاه او مجاورند.

مولانا در میان بزرگان اندیشه و شعر ایران شأن خاص دارد و هرکس یا گروهی از زاویه ٔ دید مخصوصی تحسینش می کنند. وی در نظر ایرانیان و بیشتر صاحب نظران جهان ، به نام عارفی بزرگ ، شاعری نامدار،فیلسوفی تیزبین ، و انسانی کامل شناخته شده است ، که هریک از وجوه شخصیتش شایسته ٔ هزاران تمجید و اعجاب است . پایگاه او در جهان شعر و شاعری چنان والاست که گروهی او را بزرگترین شاعر جهان ، و دسته ای بزرگترین شاعر ایران ، و جمعی ، یکی از چهار یا پنج تن شاعران بزرگ ایران می شمارند. و مریدان و دوستدارانش ، بیشتر به پاس جلوه های انسانی ، عرفانی ، شاعری ، فیلسوفی شخصیت او به زیارت آرامگاهش می شتابند. و شگفت اینکه بارگاه او در شهر قونیه و دیگر بلاد عثمانی به نام یک عابد وعالم ربانی ، و پیشوای روحانی مورد نذر و نیاز است ومردم آن سامان از این دیدگاه از خاک پاکش همت و مددمی جویند و خود چه به جا فرموده است :

هرکسی ازظن خود شد یار من

وز درون من نجست اسرار من .

آثار مولانا: در میان بزرگان ادب فارسی مولوی پرکارترین شاعر است و آثار او عبارتند از: مثنوی معنوی ، غزلیات شمس تبریزی ، رباعیات ، فیه مافیه ، مکاتیب ، مجالس سبعه .

مثنوی معنوی : معروفترین مثنوی زبان فارسی است که مطلق عنوان مثنوی را ویژه ٔ خود ساخته است . مثنوی شریف دارای شش دفتر است و دفتر نخستین آن ، میانه ٔ سال 657 تا 660 آغاز شده و دفتر ششم آن در اواخر دوران زندگی مولانا پایان گرفته است . مثنوی با این بیت آغاز می گردد:

بشنو از نی چون حکایت می کند

وز جداییها شکایت می کند.

وقتی نی حکایت خود را به زبان مثنوی می گوید مولوی از آن سرگذشت روح پرماجرا و دردمندی را که از نیستان جانها جدا افتاده و سخت در تکاپوی وصل اصل خویش است می شنود.

غزلیات شمس تبریزی : که به دیوان شمس و دیوان کبیرنیز شهرت دارد، مجموعه ٔ غزلیات مولاناست .

دامنه ٔ تخیل مولانا: آفاق بینش او چندان گسترده است که ازل و ابد را به هم می پیوندد و تصویری به وسعت هستی می آفریند. تصاویر شعر مولانا از ترکیب و پیوستگی ژرفترین و وسیعترین معانی پدید آمده است و عناصر سازنده ٔ تصاویر ممتاز شعری او مفاهیمی هستند از قبیل مرگ و زندگی و رستاخیز و ازل و ابد و عشق و دریا و کوه .

زبان شعری غزلیات شمس : دیوان شمس به لحاظ تنوع و گستردگی واژه ها در میان مجموعه های شعر فارسی به خصوص در میان آثار غزلسرایان مستثنی است . او خود را برخلاف دیگران در تنگنای واژگان رسمی محدود نمی کند و می کوشد تا آنان را در همان شکل جاری و ساری آن ، برای بیان معانی و تعابیر بیکران و گونه گون خود به خدمت گیرد. و از استخدام کلمات و تعبیرات خاص لهجه ٔ مشرق ایران به خصوص خراسان و زبان توده ٔ مردم و اصوات حیوانات و اتباع عامیانه و ترکیبات خاص خود و حتی عبارات ترکی ابائی ندارد:

چون کشتی بی لنگر کژ می شد و مژ می شد

وز حسرت او مرده صد عاقل و دیوانه .

#

من کجا شعر از کجا لیکن به من درمی دمد

آن یکی ترکی که آید گویدم «هی کیم سن ».

#

ای مطرب خوش قاقا تو قی قی و من قوقو

تو دق دق و من حق حق ، تو هی هی و من هوهو.

#

نظریه دوم را از مرحوم دهخدای لغت شناس وادیب می آورم: مولوی . [ م َ / مُو ل َ ] (اِخ ) لقبی است که به جلال الدین محمد عارف و شاعر و حکیم و صاحب مثنوی معروف دهند. (یادداشت مؤلف ). نام او محمد و لقبش در دوران حیات خود «جلال الدین » و گاهی «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» بوده و لقب «مولوی » در قرنهای بعد (ظاهراً از قرن نهم ) برای وی به کار رفته و او به نامهای «مولوی » و «مولانا» و «ملای روم » و «مولوی رومی » و «مولوی روم » و «مولانای روم » و «مولانای رومی » و «جلال الدین محمد رومی » و «مولانا جلال بن محمد» و «مولوی رومی بلخی » شهرت یافته و از برخی از اشعارش تخلص اورا «خاموش » و «خموش » و «خامش » دانسته اند. وی در سال 604 هَ . ق . در بلخ متولد شد. شهرتش به روم به سبب طول اقامت و وفات او در شهر قونیه است ، ولی خود او همواره خویش را از مردم خراسان می شمرده است ، اگرچه وطن در چشم او «مصر و عراق و شام نیست ». نسب مولوی به گفته ٔ بعضی ، از جانب پدر به ابوبکر صدیق می پیوندد. پدر وی بهاءالدین ولد که لقب سلطان العلما داشت ، مدرس وواعظی بود خوش بیان و عرفان گرای در بلخ ، و مورد احترام محمد خوارزمشاه بود، ولی چون از خوارزمشاه رنجشی یافت با جلال الدین که کودکی خردسال بود از بلخ بیرون آمد. چندی در حدود وخش و سمرقند می بود. آن گاه عزیمت حج کرد. در همین سفر وقتی که به نیشابور رسیدند، عطار به دیدن بهاء ولد آمد و مثنوی اسرارنامه را بدو هدیه کرد و چون جلال الدین را که کودکی خردسال بود، دید،گفت : «زود باشد که این پسر تو آتش در سوختگان عالم زند». در بازگشت از حج مدتی در شام و سپس در شهرهای آسیای صغیر بودند. جلال الدین در لارنده به اشارت پدر، گوهرخاتون دختر شرف الدین لالا را به زنی گرفت و چهار سال بعد پدر و پسر به خواهش سلطان سلجوقی روم رخت به قونیه کشیدند و بهاءالدین در سال 628 در آن شهر درگذشت و پسر بر مسند تدریس و منبر وعظ پدر نشست و یک سال بعد، برهان الدین محقق ترمذی از شاگردان و مریدان بهاءالدین ، جلال الدین را تحت ارشاد خود درآورد و چون به سال 638 درگذشت ، جلال الدین جای او را گرفت . و مدت پنج سال یعنی تا سال 642 که شمس تبریزی به قونیه آمد،بر مسند ارشاد و تدریس به تربیت طالبان علوم شریعت همت گماشت و به زهد و ریاضت و احاطه به علوم ظاهر، وپیشوایی دین سخت شهره گشت . سفر هفت ساله ٔ مولانا به شام و حلب نیز در سال 630 به اشاره ٔ همین برهان الدین و برای تکمیل کمالات و معلومات صورت گرفته است . زندگانی مولانا پس از آشنایی با شمس تبریزی صورت دیگری یافت . شمس الدین محمدبن علی بن ملک داد (متوفی به سال 645)معروف به شمس تبریزی از مردم تبریز و شوریده ای از شوریدگان عالم بود. وی به سال 642 به قونیه وارد شد ودر 643 از قونیه بار سفر بست و به دمشق پناه برد و بدین سان پس از شانزده ماه همدمی ، مولانا را در آتش هجران بسوخت . مولانا پس از آگاهی از اقامت شمس در دمشق نخست غزلها و نامه ها و پیامها، و بعد فرزند خود سلطان ولد را با جمعی از یاران در جستجوی شمس به دمشق فرستاد و پوزش و پشیمانی مردم را از رفتار خود با او بیان داشت و شمس این دعوت را پذیرفت و به سال 644 بابهاء ولد به قونیه بازگشت ، اما این بار نیز با جهل و تعصب عوام روبه رو شد و ناگزیر به سال 645 از قونیه غایب گردید و دانسته نبود که از قونیه به کجا رفت . مولانا پس از جستجو و تکاپوی بسیار و دو بار مسافرت به دمشق از گمشده ٔ خویش نشانی نیافت ، ولی آتش عشق و امید همچنان در خود فروزان داشت ، از این رو سر به شیدایی برآورد و بیشتر غزلهای آتشین و سوزناک دیوان شمس ، دست آورد و گزارش همین روزها و لحظات شیدایی است :

عجب آن دلبر زیبا کجاشد؟

عجب آن سرو خوش بالا کجا شد؟

میان ما چو شمعی نور می داد

کجاشد ای عجب ! بی ما کجا شد؟

برو بر ره بپرس از رهگذاران

که آن همراه جان افزا کجا شد؟

چو دیوانه همی گردم به صحرا

که آن آهو در این صحرا کجا شد؟

دو چشم من چو جیحون شد ز گریه

که آن گوهر در این دریا کجا شد؟

به هر تقدیر، شمس تبریزی که مولانا به نام نمونه ٔ اعلای یک انسان کامل با دیدار و صحبت به او عشق می ورزید با غیبت ناگهانی و همیشگی خود مولوی را بیش از پیش به جهان عشق و هیجان سوق داد و از مسند وعظ و تدریس به محفل وجد و سماع رهنمون ساخت . بهتر است این نکته را از زبان خود عاشق بشنویم :

زاهد بودم ترانه گویم کردی

سردفتر بزم و باده جویم کردی

سجاده نشین باوقاری بودم

بازیچه ٔ کودکان کویم کردی .

پس از غیبت شمس تبریزی ، شورمایه ٔ جان مولانا، دیدار صلاح الدین زرکوب بوده است . و رجوع بدین کلمه شود. وی که در قونیه زرگری عامی و ساده دل و پاک جان بود، مولانا را همچون گلابی می ماند که عطر گل از او می جست :

چونکه گل رفت و گلستان شد خراب

بوی گل را از که جوئیم از گلاب .

ای خسرو خوبان جهان حق حققیقی

وی نور تو بر کل جهان مطلققیقی

آن دم که زند بانگ خروسان سحرگاه

قوقا قوققا، قوق قوققا قوق قوققیقی .

از این دست است اصطلاحاتی چون :

دلقک شپشناک ؛ مجازاً بدن خاکی . جولاه هستی باف ؛ مجازاً عقل یا قوه ٔ متخیله . لبلبو؛ چغندر. لبو.

شکستن قواعد و تصرف در شکلهای صرفی و نحوی نیز از دیگر ویژگیهای زبان شعری اوست ، همچون آوردن «نزدیک » به جای «نزدیکتر» و «پیروز» به جای «پیروزی » و ساختن صفت تفضیلی از اسم و ضمیر:

در دو چشم من نشین ، ای آن که از من من تری

تا زبان اندرکشد سوسن که تو سوسن تری .

شکل شعر مولوی : هماهنگی و انسجام در میان همه ٔ اجزا و ابیات غزلها که از آن به وحدت حال توان نام برد در این دیوان بیش از دیوان غزلهای عطار و سعدی و دیگران جلوه گر است . ملتزم نبودن مولانا به موازین زیباشناختی و رعایتهای لفظی و فنی ، این وحدت حال را بیشتر شکل داده است . قالب شکنی یکی دیگر از ویژگیهای شکل شعر مولاناست . وی در بسیاری از غزلها ناگهان ردیف را به قافیه یا قافیه را به ردیف تبدیل می کند و در رعایت ارکان عروضی بیقیدی شگفتی نشان می دهد و مثلاً غزلی را که در بحر هزج آغاز کرده در وسط کار ناگه به رمل تبدیل می کند و بعد دوباره به همان بحر هزج برمی گردد، چنانکه در غزل به مطلع «زهی عشق زهی عشق ! که ما راست خدایا!» به این شیوه دست زده است . کوتاهی و بلندی بیش از حد معمول غزلها نیز یکی دیگر از خصوصیات شکل شعر اوست که گاهی از مرز نود بیت می گذرد و زمانی از سه یا چهار بیت تجاوز نمی کند. بااین حال تعداد وزن های شعری در اشعار مولوی بیش از دیگر شاعران است ، بدین توضیح که به چهل وهفت وزن از اوزان عروضی شعر سروده است و حال آنکه اوزانی که در استخدام شاعران دیگر درآمده است از بیست وهفت برتر نمی رود.

رباعیات : که در میان آنها اندیشه ها و حالها و لحظه هایی درخور مقام مولانا می توان سراغ گرفت .

فیه مافیه : این کتاب ، تقریرات مولانا به نثر است و آن را سلطان ولد به مدد یکی از مریدان پدر تحریر کرده است .

مکاتیب : که شامل نامه های مولاناست .

مجالس سبعه : سخنانی است که مولانا بر منبر گفته است .

نمونه ٔ اشعار:

بشنو از نی چون حکایت می کند

از جداییها شکایت می کند

کز نیستان تا مرا ببریده اند

از نفیرم مرد و زن نالیده اند

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق

تا بگویم شرح درد اشتیاق

هرکسی کو دور ماند از اصل خویش

بازجوید روزگار وصل خویش

من به هر جمعیتی نالان شدم

جفت بدحالان و خوش حالان شدم

هرکسی از ظن خود شد یارمن

از درون من نجست اسرار من

سِرّ من از ناله ٔ من دور نیست

لیک چشم و گوش را آن نور نیست

آتش است این بانگ نای و نیست باد

هرکه این آتش ندارد نیست باد

آتش عشق است کاندر نی فتاد

جوشش عشق است کاندر می فتاد

همچو نی زهری و تریاقی که دید

همچو نی دمساز و مشتاقی که دید

نی حدیث راه پرخون می کند

قصه های عشق مجنون می کند

شاد باش ای عشق خوش سودای ما

ای طبیب جمله علتهای ما

ای دوای نخوت و ناموس ما

ای تو افلاطون و جالینوس ما

جسم خاک از عشق بر افلاک شد

کوه در رقص آمد و چالاک شد.

#

این خانه که پیوسته در آن چنگ و چغانه است

از خواجه بپرسید که این خانه چه خانه است

این صورت بت چیست اگر خانه ٔ کعبه است

وین نور خداچیست اگر دیر مغانه است

گنجی است در این خانه که در کون نگنجد

این خانه و این خواجه همه فعل و بهانه است

خاک و خس این خانه همه عنبر و مشک است

بانگ در این خانه همه بیت و ترانه است

فی الجمله هرآن کس که در این خانه رهی یافت

سلطان زمین است و سلیمان زمانه است

این خواجه ٔ چرخ است که چون زهره و ماه است

وین خانه ٔ عشق است که بی حدوکرانه است

مستان خدا گرچه هزارند، یکی اند

مستان هوا جمله دوگانه است و سه گانه است

در بیشه مزن آتش و خاموش کن ای دل !

درکش تو زبان را که زبان تو زبانه است .

#

حیلت رها کن عاشقا! دیوانه شو، دیوانه شو

وندر دل آتش درآ، پروانه شو، پروانه شو

هم خویش را بیگانه کن ، هم خانه را ویرانه کن

وآن گه بیا با عاشقان ، همخانه شو، همخانه شو

رو سینه را چون سینه ها، هفت آب شو از کینه ها

وآن گه شراب عشق را پیمانه شو، پیمانه شو

باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی

گر سوی مستان می روی ، مستانه شو، مستانه شو

چون جان تو شد در هوا، ز افسانه ٔ شیرین ما

فانی شو و چون عاشقان ، افسانه شو، افسانه شو

قفلی بود میل و هوا بنهاده بر دلهای ما

مفتاح شو، مفتاح را دندانه شو، دندانه شو

گر چهره بنماید صنم ،پر شو از او چون آینه

ور زلف بگشاید صنم ، رو شانه شو، رو شانه شو

شکرانه دادی عشق را از تحفه ها و مالها

هل مال را، خود را بده ، شکرانه شو شکرانه شو

ای شمس تبریزی بیا در جان جان داری تو جا

جان را نوا بخشا شها، جانانه شو، جانانه شو.

رجوع به مثنوی چ نیکلسون و کلیات دیوان شمس ، احادیث مثنوی ، مآخذ قصص و تمثیلات مثنوی ، زندگینامه ٔ مولانا جلال الدین محمد، خلاصه ٔ مثنوی ، شرح مثنوی شریف ، مقدمه ٔ کتاب فیه مافیه (هر 7 مأخذ اخیر تصحیح یا تألیف فروزانفر) و یادنامه ٔ مولوی (1337 هَ . ش .)، «مولوی چه می گوید» (تألیف همائی ) و گزیده ٔ غزلیات شمس (تألیف شفیعی کدکنی ) و سیری در دیوان شمس (تألیف دشتی ) و مکتب شمس (تألیف انجوی شیرازی ) و با کاروان حله (تألیف زرین کوب ) و مجالس النفائس و آتشکده ٔ آذر ص 307 و تذکره ٔ نصرآبادی ص 436 و علوم عقلی در تمدن اسلامی ص 302 شود.

مولوی . [ م َ / مُو ل َ ] (اِخ ) لقبی است که به جلال الدین محمد عارف و شاعر و حکیم و صاحب مثنوی معروف دهند. (یادداشت مؤلف ). نام او محمد و لقبش در دوران حیات خود «جلال الدین » و گاهی «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» بوده ؟؟؟

https://www.vajehyab.com/dehkhoda/