علوم معنوی سه قسم است:

الف- سیروسلوک

ب-اخلاق

ج-عرفان



سیر و سلوک

سلوک، یعنی پیمودن راه و سیر، یعنی تماشای آثار و خصوصیات منازل و مراحل بین راه(تهرانی، سید حسین، رساله اللب اللباب در سیر و سلوک، نشر حکمت، 1366 ش، ص 25.) از آن جا که بشر در ظلمت مادیت زندگی می کند و در دریای شهوات (تمایلات حیوانی) و کثرت غوطه ور است، در این میان، گاهی نسیم جان بخش و روح افزایی به نام جذبه او را نوازش می دهد و چنین می یابد که این نسیم مهرانگیز او را به جانبی می کشد و به مقصدی سوق می دهد، این نسیم همیشه نیست و هرچند گاهی می وزد. لذا در روایت آمده که پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: «و انّ لربّکم فی ایاکم دهرکم نفحات الا فتعرضوا لها و لا تعرضوا عنها» (احیاء العلوم، ج 1، ص 134) یعنی بدانید و آگاه باشید که پروردگارتان را در ایام روزگار شما نسیم هایی است، هان بکوشید که خود را در معرض آنها قرار دهید و از آنها روی نگردانید.

گفت پیغامبر که نفحتهای حق

اندرین ایام می‌آرد سبق



گوش و هش دارید این اوقات را

در ربایید این چنین نفحات را



نفحه آمد مر شما را دید و رفت

هر که را می‌خواست جان بخشید و رفت



نفحهٔ دیگر رسید آگاه باش

تا ازین هم وانمانی خواجه‌تاش



جان آتش یافت زو آتش کشی

جان مرده یافت از وی جنبشی



جان ناری یافت از وی انطفا

مرده پوشید از بقای او قبا (مولوی؛ مثنوی معنوی « دفتر اول »)

در این موقع سالک به سوی خدا متوجه می شود و از تأثیر همان جذبه الهی، تصمیم می گیرد که از عالم کثرت عبور کند و به هر ترتیب که میسور است، بار سفر بر بندد و از این غوغای پردغدغه و مؤلم خود را خلاص کند، این سفر را در عرف و اصطلاح عرفا سیر و سلوک می گویند.( تهرانی، سید حسین، رساله اللب اللباب در سیر و سلوک، نشر حکمت، 1366 ش، ص 24.)

برخی از عرفا، در تبیین سیر و سلوک گفته اند: «سلوک عبارت از سیر الی الله، و سیر فی الله است، سیر الی الله نهایت دارد، امّا سیر فی الله نهایت ندارد، یعنی سلوک عبارت از رفتن است، از اقوال و افعال و اخلاق بد، یا اقوال و افعال و اخلاق نیک و از هستی خود، به هستی خدای، چون سالک با اقوال و افعال و اخلاق نیک ملازمت نماید، انوار معارف بر وی ظاهر می گردد و حقایق اشیاء گاهی بر وی منکشف شود و از هستی خود بمیرد و به هستی خدای زنده گردد.»( حسن زاده آملی، حسن، فصوص الحکم بر فصوص الحکم، تهران، نشر مرکز فرهنگی رجاء، چاپ اول، 1365 ش، ص 309).

ضرورت سیر و سلوک، سفارش‌هایی برای آغاز سیر و سلوک، مقاطع دشوار سیر و سلوک بخشی از مطالبیست که باید مورد توجه قرار گیرد .

انسان طالب مجهول مطلق نیست؛ به این معنا که هرگاه بخواهد در راهی قدم بنهد، دورنمایی از آن را در ذهن دارد.





حالات مختلفی که برای سالک رخ می‌دهد عبارتند از:

۱. درک غفلت خود (بیداری)؛ ۲. توبۀ نصوح از گذشتۀ پر از غفلت و گناه؛ ۳. مراقبه و ذکر؛ ۴. گشوده شدن باب مکاشفات؛ ۵. چشیدن ارتباط شهودی با غیب؛ ۶. ادراک عالم برزخ و احاطۀ آن بر عالم ماده؛ ۷. پاک کردن خیالات از صفحۀ دل؛ ۸. گذر از عالم برزخ به عالم روح (عقل)؛۹. آغاز تجلیات نفس: (الف. به صورت مادی ب. احاطۀ نور نفس بر آسمان و زمین ج. گم کردن خود د. مشاهدۀ تمام حقیقت نفس خود با تجرد تام)؛۱۰. رسیدن به مقام توحید افعالی (در عالم یک فاعل بیش نیست)؛ ۱۱. رسیدن به توحید صفاتی (صفات کمالی منحصر در یک موجود است)؛ ۱۲. رسیدن به توحید اسمائی (در همۀ عوالم، عالم و حی و قادر یکی است)؛ ۱۳. رسیدن به توحید ذاتی (رسیدن به فنا با تجلی ذاتی)؛ ۱۴. گذر از فنا به بقا (در عین کثرت در وحدت بودن)؛ ۱۵. رسیدن به مقام انسان کامل، سلطان عالم و دارای مقام ولایت است.



ماهیت سیر و سلوک

متن اصلی: ماهیت سیر و سلوک - نویسنده: آیةالله حاج شیخ علی رضائی

امور از نظر ادراک و توصيف به سه دسته قابل تقسيم است:



۱. نه قابل درک است و نه قابل وصف، مثل کنه ذات الهی.

۲. هم قابل درک است و هم قابل وصف. مثل همه امور حسی (فصل پاييز)

۳. قابل درک هستند، اما قابل وصف نيستند، مثل وحی انبيا و حالات توحيدی.

دلايل غيرقابل توصيف بودن يک امر عبارتند از:

۱. بلند مرتبه بودن مطلب و در دسترس نبودن آن؛

۲. ضعف شنونده؛

۳. ضعف گوينده؛









چند مورد از ويژگی‌های سفر الی الله عبارتند از:

۱. سفر الی الله سفری است به سوی خدا و نامتناهی و توحيد و نيستی و فنا، هستی و بقا و ولايت.

۲. سفر به سوی خدا، سفر «شناختن»هاست؛ مثلاً:شناخت خدا، خود و هستی.

۳. سفر به سوی خدا سفر «شدن» هاست:انسان ‌شدن، خدايی ‌شدن، آب شدن و ناب شدن.

چند نکته:

آغاز سفر: به خود آمدن است؛ ادامه سفر در خود فرورفتن است؛ انجام سفر از خود بيرون آمدن است.

مراحل کار عبارتند از: معرفت نفس، اصلاح خود، اصلاح غير.

والاترين مقام ممکن الوجود بر اساس آيه شريفه سوره صافات اين است که توصيف‌گر پروردگار خويش باشد.

فنا عبارت است از در طَبَق اخلاص نهادن وجود مجازی خويش و تقديم آن در برابر تجلی ذاتی محبوب.

هم‌سفران اين سفر معنوی سالکان راه خدا هستند.

خاطرات سفر حالات و مقامات سالک است.

مرکب سفر عشق و اخلاص است.

زاد و توشه دستورات شرعی است.

ارمغان سفر برای خود سالک، کمال و آثار آن و برای ديگران، سرچشمه‌های حکمت، دستگيری‌های استادانه، برافروختن عشق الهی در سينه‌ها است.



مسافر در سیر و سلوک

متن اصلی: مسافر در سیر و سلوک - نویسنده: آیةالله حاج شیخ علی رضائی

مسافر سفر در سلوک الی الله، جان انسان (روح، روان، نفس) است.



هیچ موجودی از حرکت به سوی پروردگار مستثنا نیست. انسان قافله‌سالار این حرکت است. این حرکت یا به اختیار و مجاهدۀ وی انجام می‌گیرد، یا به اجبار و پس از مرگ صورت می‌پذیرد که البته ثمرات شیرین سلوک اختیاری را به دنبال نخواهد داشت.



زن و مرد بودن تأثیری در سلوک ندارد، زیرا از هر دو صنف به کمال رسیده‌اند. هویت‌های اقلیمی، جغرافیایی و فرهنگی نیز در این راه تأثیر ندارند، زیرا مسافر حقیقی جان است . سلمان فارسی با سابقۀ آتش‌پرستی از اهل‌بیت شد.



بدن در این سیر تأثیر دارد. البته بدن قوی در سرعت سیر مؤثر است، لذا بزرگان بر صحت مزاج برای سالکان راه توصیه کرده‌اند. بر همین اساس هر مزاجی توان تحمل نبوت و وحی را ندارد. صاحب نبوت دارای «اعدل امزجه» است.



ترک اعمال عبادی به بهانۀ وصول به حق گمراهی محض است، به سه دلیل:



۱. راه خدا پایان ندارد؛

۲. انبیا و اولیا تا لحظۀ آخر مشغول عبادت‌های بدنی بوده‌اند؛

۳. نور خدا در عالم امکان جاری است، چرا بدن، این عالم جزئی را، از تجلی انوار الهی محروم نماییم.

عبادت قالبی صرف در این راه کافی نیست، بلکه بنا به توصیه روایات توجه قلبی و تفکر رساننده‌ترند.

این سفر روحانی است. اگر جسمانی بود، نباید خانوادۀ انبیا همانند همسر و پسر نوح یا همسر لوط گرفتار عذاب می‌شدند.









تعریف علم اخلاق از دیدگاه علامه طباطبایی

به نظر علامه طباطبائی (ره) علم اخلاق عبارت است از:

فنی که درباره‌ ملکات انسانی بحث می‌کند؛ ملکاتی که مربوط به قوای نباتی و حیوانی و انسانی اوست. و هدف این بحث این است که فضایل را از رذایل جدا سازد؛ یعنی این علم می‌خواهد معلوم کند که کدام یک از ملکات نفسانی انسان، خوب و بد و مایه‌ کمال و فضیلت اوست و چه ملکاتی، بد و رذیله و مایه نقص اوست تا آدمی بعد از شناسایی آن‌ها، خود را با فضایل آراسته سازد و از رذایل فاصله گیرد.( ترجمه تفسیر المیزان، ج۱، ص۵۵۸. ).

پس غایت و هدف علم اخلاق، شناخت فضیلت‌ها و چگونگی به کارگیری آن‌ها در جهت تزکیه‌ نفس و شناخت پلیدی‌ها به منظور پاک کردن نفس از آنهاست؛ به همین جهت، علم اخلاق را علم سلوک یا تهذیب اخلاق یا حکمت عملی نامیده‌اند.(دکتر جمبل صلیبا، واژه نامه‌ فلسفه و علوم اجتماعی، ص۲۰).

گفتنی است که قید «ملکه» در تعریف علم اخلاق برای این است که اوصاف اخلاقی در شخص، دوام و ثبات دارد و چون چنین قوایی در باطن و درون او وجود دارد، ستایش و ثنای عموم، متوجه او می‌شود. پس اگر وصفی از اوصاف حمیده یا رذیله، در فرد ملکه نشده و قوام و استقرار نیابد، جزء اخلاق به شمار نمی‌آید؛ البته این غایت علم اخلاق است. هدف و غایت کمالات اخلاقی از نگاه علامه، اکتفا نمودن به فضایل انسانی نیست؛ بلکه مرحله و مرتبه‌ای بالاتر از آن است و آن، طلب و درخواست رضای الهی است:

هنگامی که ایمان بنده نسبت به پروردگارش شدت پیدا کرد و خود را به این فکر مشغول نمود و اسمای حسنای الهی و صفات زیبایی را که منزه از نقص و زشتی است در خود تقویت و مراقبت از نفس را تشدید نمود، خود را به حدی از عبودیت می‌رساند که در همه حالات، پروردگارش را ناظر اعمال خود می‌بیند و نسبت به او، حب و علاقه‌ شدیدی نشان می‌دهد و این محبت تشدید می‌گردد؛ به طوری که از همه چیز، قطع علاقه نموده و دوست نمی‌دارد مگر پروردگارش را و قلبش خضوع نمی‌کند مگر برای او، چنین عبدی به سادگی نمی‌لغزد و جز حسن و جمال الهی، چیزی نمی‎بیند و چیزی را دوست نمی‌دارد مگر آن‌چه را که خداوند سبحان دوست دارد.( ترجمه تفسیر المیزان، ج۱، ص۵۶۱ ).





كتابشناخت اخلاق اسلامى، گزارش تحليلى ميراث مكاتب اخلاق اسلامى

مهدى احمدپور، محمدتقى اسلامى، محمد عالم‌زاده نورى و مهدى على‌زاده،

كتاب‌شناسى توصيفى - تحليلى و تا حدى انتقادى منابع اخلاق اسلامى است كه بر مبناى ميراث و متون مكاتب اخلاقى اسلامى صورت گرفته است.

كتاب، به زبان فارسى و در سال 1386ش، نوشته شده است.

در ديباچه كتاب، به ضرورت اهتمام به انديشه اخلاقى اسلام پرداخته شده و ده نكته مهم براى استفاده بهينه از كتاب بيان شده و پس از آن، مطالب اصلى سامان يافته است.



فصل اول، به معرفى و مقايسه مكاتب اخلاقى، فلسفى، عرفانى، نقلى و تلفيقى و بيان ويژگى‌هاى هريك از آن‌ها اختصاص يافته است.



فصل دوم، عهده‌دار معرفى تفصيلى آثار برجسته مكتب اخلاق فلسفى است. اين آثار، عبارتند از: «الطب الروحانی»؛ «فصول منتزعة»؛ «السعادة و الإسعاد في السيرة الإنسانية»؛ «رسائل إخوان الصفا»؛ «تهذيب الأخلاق و تطهير الأعراق»؛ «تهذيب الأخلاق»؛ «مدارج الكمال»؛ «اخلاق ناصری» و «لوامع الإشراق في مكارم الأخلاق (اخلاق جلالى)». در پايان اين فصل، فهرست تعداد ديگرى از آثار اين مكتب نام برده شده است.



فصل سوم، شامل معرفى تفصيلى آثار قابل توجه مكتب اخلاق عرفانى است كه عبارتند از: «اللمع في التصوف»؛ «قوت القلوب في معاملة المحبوب»؛ «سه رساله از ابوعبدالرحمن سلمى»؛ «الإشارات و التنبيهات»؛ «الرسالة القشيرية»؛ «منازل السائرين»؛ «أوصاف الأشراف»؛ «مصباح الأنس بين المعقول و المشهود»؛ «رساله سير و سلوك»؛ «بحر المعارف» و «تحفة الإخوان في خصائص الفتيان».



اين فصل، همچنين مشتمل بر يك بحث ويژه با عنوان «اخلاق فتوت و آيين جوانمردى» است كه طى آن، خاستگاه تاريخى - اجتماعى، مبانى، آموزه‌ها، آداب و آثار اين رويكرد بيان شده است. كتاب‌شناسىِ يكى از آثار متعلّق به اين رويكرد نيز به‌تفصيل در همين فصل آمده است.



فصل چهارم عهده‌دار معرفى آثار اخلاق نقلى است كه ابتدا به شكل مبسوط، دو اثر از شيعه به نام‌هاى «الأصول الكافي» و «بحار الأنوار» و دو اثر از اهل سنت، تحت عنوان «شعب الإيمان» و «شجرة المعارف و الأحوال و صالح الأقوال و الأعمال» بازخوانى شده، سپس يازده اثر از شيعه و سيزده اثر از اهل سنت به‌اختصار توصيف شده است.



آثار شيعه، عبارتند از: «الزهد»؛ «المحاسن»؛ «مصادفة الإخوان»؛ «مكارم الأخلاق»؛ «غرر الحكم و درر الكلم»؛ «مشكاة الأنوار في غرر الأخبار»؛ «تنبيه الخواطر و نزهة النواظر»؛ «جامع الأخبار يا معارج اليقين في أصول‌الدين»؛ «إرشاد القلوب»؛ «أعلام‌الدين في صفات المؤمنين»؛ «مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة».



«صحيح بخارى»؛ «صحيح مسلم»؛ «سنن ترمذى»؛ «سنن نسائى»؛ «سنن أبي‌داود»؛ «سنن ابن ماجه»؛ «كتاب الزهد»؛ «آداب المفرد»؛ «موسوعة رسائل ابن ابي الدنيا»؛ «مكارم الأخلاق و معاليها و محمود طرائفها»؛ «مساوي الأخلاق و مذمومها و طرائق مكروه‌ها»؛ «تنبيه الغافلين» و «كنز العمال في سنن الأقوال و الأفعال»، از جمله آثار اهل سنت مى‌باشد.



در پايان اين فصل، به پيوست، بحثى ويژه با عنوان «رويكرد دعایى - مناجاتى» ارائه شده و نهايتاً فهرستى از كتاب‌هاى آداب اسلامى، فهرستى از شرح‌نگارى‌ها و فهرستى از منابع اخلاق نقلى آمده است.



مراد از شرح‌نگارى‌ها، آثارى است كه همّت خود را به شرح و تفسير احاديث اخلاقى معطوف داشته و در صدد تبيين متن روايات، به تجزيه و تحليل مباحث اخلاقى آن‌ها پرداخته است و مراد از كتاب‌هاى آداب اسلامى، آثارى است كه به ارائه الگوها و قالب‌هاى خاص رفتارى از لسان سنّت اسلامى پرداخته و توضيح داده‌اند كه رعايت چه آدابى در هنگام غذا خوردن، خوابيدن، مسافرت، خريد و فروش و... مى‌تواند بسترساز رشد فضايل اخلاقى گردد و فرد مؤمن را به حيات طيبه برساند.



فصل پنجم نيز به معرفى مهم‌ترين آثار مكتب تلفيقى در اخلاق اسلامى اختصاص دارد. در اين ميان هفت اثر، با نام‌هاى «الرعاية لحقوق الله»؛ «أدب الدنيا والدين»؛ «الذريعة إلى مكارم الشريعة»؛ «إحياء علوم الدين»؛ «الحقائق في محاسن الأخلاق»؛ «جامع السعادات» و «الأخلاق»، به شكل مبسوط و دو اثر به اجمال، توصيف شده است و در آخر نيز فهرست‌شمارى از آثار ديگر اين مكتب به دست داده شده است.



اختصار يا تفصيل بررسى‌هاى ذيل هر عنوان، بسته به ميزان اهميت و حجم مطالب قابل انعكاس آن بوده و ممكن است با حجم ظاهرى اثر تناسب نداشته باشد؛ مثلاً كتاب «الطب الروحانی» و «منازل السائرين»، على‌رغم حجم اندك و صفحات محدود، بسيار بيشتر از صحاح شش‌گانه اهل سنت تشريح شده‌اند؛ بدين جهت كه صحاح سته بيشتر بر اساس ترتيب كتب فقهى تنظيم گشته و ابواب اخلاقى آن بسيار محدود است و اطلاع درخورى براى پژوهش‌گر علم اخلاق از آن نمى‌توان ارائه داد.



از آنجا كه ارائه حداكثرى اطلاعات به پژوهش‌گران، براى نويسندگان موضوعيت داشته، به برخى از ويژگى‌هاى جزئى آثار نيز پرداخته شده است؛ مثلاً ذكر تعداد صفحات كتاب و فصول آن، شمار آيات و روايات و نيز بيان حجم منقولات، تشبيهات، حكايات، ويژگى‌هاى قلم مؤلف و..



در پايان كتاب نيز فهرستى از دو شاخه اخلاق كاربردى كه در ميان تك‌نگارى‌هاى اخلاقى، بيشترين اهتمام به آن‌ها شده، آمده است. اين دو شاخه عبارتند از: «اخلاق دانشورى» و «اخلاق پادشاهى و دولت‌مردى».







تعریف عرفان

«عرفان»، معرفت و آگاهي به ذات، اسما، صفات و افعال خداوند، به روش كشف و شهود و در حد توان بشري است.

واژه تصوف ابتدا در مطلق آثار عارفانه اعم از علمي و عملي به‌كار مي‌رفته است و به‌تدريج در جنبة عملي غلبه يافته و با آلوده‌شدن سلسله‌ها و فرق صوفيه به انحرافات، بار ارزشي منفي يافته است. اما واژه «عرفان» معمولاً در آثار عرفا با غلبة جنبة معرفتي به‌كار مي‌رفته است؛ اما هم‌اينك در مطلق آثار عارفانه و با بار مثبت استفاده مي‌شود.



عارفان از ديرباز، متوجه يک تقسيم مهم در مقوله عرفان بوده‌اند و مي‌دانستند که در عرفان دو شاخه عمده وجود دارد.

يك شاخه عملی که از آن به «علم طريقت» و «علم سلوک» و «علم تصوف» و «علم معاملات» و «علم منازل الآخرة» تعبير مي‌نمودند،

و ديگري شاخه معرفتی که با عناوين متعددی همچون «علم حقيقت»،‌ «علم حقايق»، «علم مکاشفه»، «علم مشاهده» و «علم بالله» از آن ياد می‌نمايند.

بعدها در زمان‌های ما، دو اصطلاح «عرفان عملی» و «عرفان نظری» استقرار کامل يافت که مي‌توان آن دو را از منظر واژگان، اقتباسی از «حکمت عملی» و «حکمت نظری» يا «عقل عملی» و «عقل نظری» دانست.





عرفان نظری

معرفتي که در پي مشاهده و مکاشفة حقايق هستي که محصول مجاهدات و رياضات سالک است، دست مي‌هد و با عنصر تعبير بازتاب زباني مي‌يابد، عرفان نظري نام دارد و آن به علم حقيقت يا حقايق يا علم مکاشفه و مشاهده و... تعبير مي‌شود.

چهار محور اساسي در عرفان نظری

چهار محور اساسي در عرفان نظري عبارت‌اند از :

اولاً از سنخ معرفت است.

ثانياً محتواي آن هستي‌شناسي است.

ثالثاً روش آن شهودي است.

رابعاً به تعبير و ترجمه زباني در آمده است.



تفاوت عرفان نظري با فلسفه

عرفان نظري با وجود شباهت‌هايي که با فلسفه دارد، از سه جهت با آن متمايز است.

الف- آنکه سنخ عرفان نظری معرفت شهودي است و فلسفه معرفت حصولي .

ب-آنکه هستي‌شناسي عرفاني با هستي‌شناسي فلسفي نوعاً متفاوت است.

ج- آنکه روش عرفان نظري شهود و روش فلسفه برهان و استدلال است.

از منظر عقلي و نقلي و تجربي، وصول به معارف شهودي از طريق سلوک و مجاهده ممکن است.



عرفان عملی، بخشی از عرفان است که روابط و وظایف انسان را با خود، جهان و خدا بیان می‌کند. این بخش از عرفان سیر و سلوک نامیده می‌شود، در عرفان عملی، حالات و مقامات انسان را در سیر به سوی حق از اولین منزل به نام «یقظه» تا وصول به حق که آخرین منزل است بیان می‌شود.



عرفان عملي حداقل دو محور اساسي وجود دارد:‌

۱. در عرفان عملي، هدف خداوند است؛

۲. عرفان عملي، حقيقتي سيري و از سنخ حركت است كه پيمودن مراحل و منازل مختلف در آن ديده شده است و سالك راه خدا اين منازل و مراحل را با نظم و ترتيبي حساب‌شده مي‌پيمايد تا به مقصد نهايي برسد.

سالكان و عارفان مسلمان در طول تاريخ و در پي مجاهدت‌هاي بسياري كه براي سلوك الي‌الله، انجام داده بودند به «تجارب سالكانه» ي فراواني دست يافتند و «منازل و مقامات» متعددي را رصد كردند و براي آنكه اين تجربه‌هاي سلوكي و دستورالعمل‌هاي سير باطني در اختيار سالكان پس از ايشان قرار گيرد و طي طريق را براي آنها آسان‌تر نمايد، دست به تدوين آن تجربه‌ها و يافته‌ها زدند و بدين ‌ترتيب «علم عرفان عملي» شكل گرفت و آثار بسيار مهمي در اين زمينه ارائه شد. منازل السائرين نوشتة خواجه‌عبدالله انصاري يكي از بهترين مجموعه‌ها در علم عرفان عملي است.



تفاوت عرفان عملی با علم اخلاق

گرچه بين علم عرفان عملي و علم اخلاق شباهت‌هايي هست لکن:

اولاً در علم عرفان عملي، خداوند موضوعيت دارد برخلاف علم اخلاق.

ثانياً در علم عرفان عملي سير و حرکت وجود دارد و ترتيب ملحوظ است برخلاف علم اخلاق .

ثالثاً در علم عرفان عملي واردات و مکاشفات مطرح است برخلاف علم اخلاق. همين سه تفاوت ميان عرفان عملي و اخلاق نيز وجود دارد.



1-کتاب : طریق عرفان (ترجمه، شرح و متن رسالة الولایة علامه طباطبایی)

زبان: عربی/ فارسی ؛ نویسنده: سید محمد حسین طباطبایی

ترجمه: صادق حسن‌‏زاده ؛ مقدمه و تقریظ: حسن حسن‌‏زاده آملی ؛ناشر: آیت اشراق

تاریخ نشر: 1396 ش.

یکی از آثار نفیس و کم نظیر علامه طباطبائی رسالة الولایة است که در عین اختصار و ایجاز مطالب محوری را مطرح ساخته و از رازهای نهفته دین پرده برداشته است. این رساله ارزنده شاهکار علامه طباطبائی است؛ چنانکه آیت اللَّه جوادی آملی آن را (بهترین اثر) ایشان دانسته و آیت اللَّه حسن زاده آملی فرمود: مأدبه‌ای آسمانی آراسته برای نفوس مستعده به نور ولایت است.



مؤلف در این رساله از ( ولایة اللَّه) و ( ولی اللَّه) شدن گفته است و کمال حقیقی انسان را در سایه پذیرش ولایت الهی امکان پذیر دانسته؛ یعنی انسان در ذات خدا فانی و در بقاء او باقی شود و چنین کسی لایق عنوان (ولی الله) می‌گردد. اما چه مراحلی را باید سپری نماید تا به آن ( فنای ذاتی) برسد و ولی اللَّه به شمار آید؟ علامه طباطبایی در پنج فصل طریق وصول به آن مقام رفیع را بیان فرموده است. شایان ذکر است که از علل پر جاذبه و دلنشین بودن این رساله، این است که خود مؤلف این مراحل را طی کرده و در واقع حالات و مشاهدات خود را به عنوان یک (سفرنامه عرفانی) گزارش نموده است.



مؤلف محترم در فصل اول برای ظاهر دین باطنی را اثبات کرده و دلائل عقلی و نقلی را در این خصوص به کار گرفته است و تأکید نموده که در دو منبع اصیل قرآن و سنت، معارف و رازها و علوم سری نهفته است که از دسترس ما مخفی مانده و کسی جز خداوند متعال یا شخصی که خدا بخواهد و بپسندد، دیگری از آن مطالب اسرارآمیز اطلاعی ندارد و کتاب الهی سرشار از چنین مطالبی است و بهترین مؤید برای این مسأله، وجود اصحاب اسرار برای پیامبر صلی اللَّه علیه وآله و ائمه اطهار علیهم السلام است که بعضی از مسائل را فقط در اختیار آنها قرار می‌دادند؛ چنانکه امام صادق علیه السلام احادیثی را برای جابر بیان کردند و آنگاه فرمود: (اگر این احادیث را بر ملا سازی، پس لعنت خدا و ملائکه و همه مردم بر تو باد!).



در فصل دوم برای روشن شدن کیفیت و نوع اسرار و حقایق دین به بیان ارتباط عالم ماده و عالم مثال و عالم عقل با یکدیگر پرداخته و خصوصیات هر یک از آن عوالم را به اختصار آورده است و چگونگی رهایی انسان از عوالم ماده و توجه به ماورای ماده را بیان فرمود است و اینکه چه عوالمی را پشت سر گذاشته و چه عوالمی را در پیش رو دارد.



در فصول سوم راهیابی به باطن عالم و اسرار غیب و ارتباط با ماوراء طبیعت را برای همگان امکان پذیر دانسته و آن را منحصر به انبیاء الهی نساخته است و تاکید کرده که انسان می‌تواند با انقطاع از دنیا به اسرار عالم و باطن این نشئه ماده راه یابد و آن را مشاهده کند حتی در همین نشئه برای اولیاء اللَّه، لقاء اللَّه امکان پذیر است و آیات و روایات رؤیت در این خصوص بهترین گواه می‌باشد.



در فصل چهارم طریق وصول و دستیابی به شهود حقایق و لقاء اللَّه را بیان فرمود و یگانه طریق آن را، طریق معرفت نفس دانسته که موجب پیدایش معرفت حقیقی می‌گردد و سالک در سایه آن به فنای ذاتی دست می‌یابد و توجیه ذاتی را با تمام وجود احساس می کند. مؤلف ۲۲ حدیث از امام علی علیه السلام درباره معرفت نفس و اهمیت آن ذکر کرده است. در همین فصل است که علامه طباطبائی پس از اقامه برهان عقلی می فرماید: این برهان از مواهب الهی است که مخصوص به این رساله می‌باشد و جای دیگری مطرح نشده است و خدا را بر این عنایت سپاسگزارم.



در فصل پنجم که آخرین فصل کتاب است، مؤلف محترم تصریح می‌کند که این فصل توضیح گونه‌ای است برای مطالب فصل دوم وبا استفاده از آیات قرآنی اثبات می‌کند که از خصوصیات و مقامات اولیاء کسی جز پروردگارشان آگاه نیست و بر آن احاطه ای ندارد و این افتخار برای آنان بس است که ولایت امر اولیاء اللَّه را خداوند به عهده گرفته و مربی و بشارتگرشان نیز خداوند سبحان است و هو الولیّ الحمید و انسان در این مرحله از ( اعتماد به نفس) می‌رهد و فقط ( اعتماد به خدا) در او جلوه می‌نماید.



برای آشنایی هرچه بیشتر با رساله ارزنده الولایة و اهمیت آن، فرمایشات آیت اللَّه جوادی آملی را در اینجا می‌آوریم:



ایشان بیش از هر چیز به مسأله ولایت اهمیت می‌دادند. معنای و لایت آن است که انسان به جایی برسد که عالم و آدم را تحت تدبیر خدای سبحان ببیند ولا غیر. انسانی که از خود فانی است، تحت ولایت خداست، انسانی که از خود استقلال و اختیار و اراده نشان می‌دهد، هرگز تحت ولایت خدا نخواهد بود. انسان، هنگامی به مقام ولایت می‌رسد و از اولیای خاص الهی به شمار می‌آید که از خود اراده استقلالی نشان ندهد و این متفرع است بر اینکه خود را نبیند و اوصاف و افعال خود را نیز نبیند. نه تنها وصف، فعل، حال و ذات خود را نبیند؛ لذا نه به خود متکی باشد و نه به دیگران. آنگاه است که می تواند بگوید: ان ولیّی اللَّه الذی نزل الکتاب و هو یتولّی الصالحین، چنانچه رسول خدا – علیه آلاف التحیه و الثناء – فرموده است این ولایت که انسان در تحت تدبیر خدای سبحان باشد و ذات و صفت و فعل او را خدای سبحان تدبیر کند و لا غیر، مخصوص انبیای الهی نیست، رسالت و نبوت امر اختصاصی است ؛ اما ولایت امری است عام. در ولایت برای ابد به روی انسانها گشوده است.

مقام نبوت و همچنین رسالت از مواهب خاصه است که اللَّه اعلم حیث یجعل رسالته، اما راه تهذیب نفس که انسان را زیر پوشش ولایت حق ببرد و موجب شود مستقیماً از سرپرستی خدای سبحان مدد بگیرد، به روی همگان باز است … مشاهده اسرار عالم مخصوص انبیاء نیست، دیگران هم می توانند به این مقام برسند ؛ با این تفاوت که انبیا، قویتر و بیشتر می بینند و شاگردان آنها کمتر ؛ ولی این چنین نیست که پی بردن به اسرار غیب منحصراً مخصوص انبیا باشد و دیگران راهی به آن نداشته باشند. چون هیچ نعمتی بهتر از این نیست که انسان در تحت ولایت و سر پرستی خدای سبحان باشد ؛ بنابراین باید راه رسیدن به این نعمت را هم جستجو کرد و قرآن کریم راه را به انسان‌ها نشان داده است.

مرحوم علامه طباطبایی چون خود همانند بعضی از اساتید خاص خویش سالک این طریقت و راهی این راه بود ؛ لذا توانست سفر نامه‌ای بنویسد که همان رساله ولایت است. زندگینامه طوری است که در متن تاریخ می گذرد، سفر نامه آن است که سیر من الخلق الی الحق را بازگو کند و این انسان تا نرفت و راه را از نزدیک نپیمود، توان گویایی ندارد، همچنان که آنها که رفته‌اند توفیق باز گو کردن برای دیگران، نصیب همه آنها نشد، یا بعضی نخواستند بگویند ؛ ولی مرحوم علامه از تعداد علمای راهی این راه بود که به مقدار اینکه راه را طی کرد توانست برای دیگران باز گو کند، یعنی مشهود را مبرهن کند. آن توانایی در مرحوم علامه بود که حضور را حصول و مشهود را مفهوم و عرفان را برهان کند ؛ به قلم بیاورد و بتواند آنچه را یافت مستدل کند.

مترجم با بهره بردن از درس‏‌های فلسفه و عرفان آیت الله جوادی آملی و آیت الله ممدوحی توانسته است که به خوبی از عهده ترجمه و شرح این متن کوتاه اما سنگین برآید.



2-کتاب: تحریر رساله الولایه شمس الوحی تبریزی سید محمد حسین طباطبایی (دوره دو جلدی)

ناشر اسراء ؛ نویسنده عبدالله جوادی آملی ؛ تحقیق و تنظیم کتاب حمیدرضا ابراهیمی

سال نشر : 1393 ؛ تعداد صفحات : 1095

محصول تدريس کتاب «رسالة الولايهٴ» علامه محمد حسين طباطبايي (رحمه الله) توسط حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی است که پس از نگارش و تنظیم در پژوهشگاه علوم وحیانی معارج، توسط معظم له ملاحظه، بازنگری، اصلاح، تکميل و با افزودن مطالب جدید.







3-کتاب: شمس الوحی تبریزی سیره علمی علامه طباطبایی (قدس سره)

ناشر اسراء ؛ نویسنده عبدالله جوادی آملی ؛تحقیق و تنظیم کتاب علیرضا روغنی موفق

سال نشر : 1398 ؛ تعداد صفحات : 408

این کتاب، مجموعه سخنان آیت الله جوادی آملی درباره استاد علامه طباطبایی است. وی در این زمینه گفته است: عشق و ارادت خود را علامه طباطبایی در این کتاب اظهار کردم. آنچه در علامه طباطبایی وجود داشت جامعیت او در علم و معرفت، ایمان و عمل صالح بود .علم عمیق برهانی و معرفت دقیق شهودی و عرفانی او از یک سو و اخلاق و شایستگیهای کرداری و رفتاری از سوی دیگر او را مستعد و آماده ساخته بود تا از نور قرآنی الهام گیرد .علامه طباطبایی شخصیت جامعی بود که ظرف بلورین فلسفه، عرفان و تفسیر را از مظروف دینی پرساخت و با بال عقل و نقل منتشر کرد.

رویکرده عمده و اساسی این کتاب مباحث تفسیری و شرح وحی الهی است.

این کتاب در سه بخش علامه و قرآن کریم، علامه و علوم عقلی و علامه و عرفان شکل گرفته که هریک از بخشهای مذکور دارای فصلهای متعددی به منظور تبیین ابعاد وجودی علامه هستند.

حیات قرآنی علامه، تفسیر و علوم قرآنی، مهارتهای تفسیری علامه، تفسیر و تأویل، تفسیر قرآن به قرآن، ظاهر و باطن قرآن، فراتر از مرزها، انسانیت و تعلیم الهی، عرضه بر قرآن، شیعه در اسلام و قرآن در اسلام، اخلاق قرآنی، شکیبایی و صبر، عرفان نظری و عرفان عملی و محرومان از لقای الهی از مباحث طرح شده در این کتاب هستند.

درجات عوالم هستی، سالک مجذوب، دو خاطره از علامه، شرح صدر در مناظرات علمی، تواضع، بازگشت همه امور به توحید ،صفای قرآن و مروه اهل بیت، با اهل بیت عصمت در تفسیر قرآن و دفع شبهات با تمسک به وحی از دیگر مواردی هستند که در این کتاب به آنها پرداخته شده است.

ازصفحه 207 تا صفحه 303 مربوط به علامه وعرفان می باشد.



4-کتاب :عرفان علامه سید محمدحسین طباطبایی در بیان استاد حسن رمضانی

ناشر سبط النبی ؛ تحقیق و تنظیم کتاب وحید واحدجوان ؛ سال نشر : 1392

تعداد صفحات : 276

علامه سید محمد حسین طباطبایی(ره) مانند دیگر بزرگان حکمت و عرفان با تلاش علمی و عملی خود این حقیقت را اثبات کرد که عرفان، راه جدا و بریده از قرآن و عترت نیست.

عرفان راهی مقابل قرآن و روایات نیست بلکه عرفا، با روش خاص خود، معارف قرآن و عترت را به صورت عمیق می فهمند و آنها را در قالبی منسجم و نظام‌مند بنام علم عرفان اسلامی ارائه می کنند.

همچنان که فقها، احکام عملی قرآن و عترت را با روش خاص خود می فهمند و آنها را در قالبی منسجم و نظام‌مند بنام علم فقه ارائه می کنند.

گرچه درباره عرفان علامه طباطبایی(ره) و زحمات عرفانی این عالم بزرگ، مطالب خوب و ارزشمندی بیان و نوشته شده اما هنوز احساس می‌شود زوایای عرفان حضرت علامه، بیشتر باید شرح و بیان شود و به طور واضح و روشن در یک مجموعه، تبیین گردد. به خصوص اینکه شارح و مبین این گونه مسائل باید خود عرفانی پخته و راه رفته‌ای سوخته باشد تا بتواند از عهده این مهم برآید.

اثر حاضر به بیان زوایایی از عرفان علامه طباطبایی از زبان استاد رمضانی می پردازد.



نمونه های عرفانی حضرت علامه طباطبائی

حجت الاسلام سیدهادی خسروشاهی از شاگردان برجسته علامه که ۲۵ سال در درس ایشان حضور داشته است، به نقل از علامه طباطبایی می‌گوید: روزی در مسجد کوفه نشسته و مشغول ذکر بودم. در آن حین ـ احساس کردم ـ یک فرشته ـ حوریه بهشتی از طرف راست من آمد و یک قدح بهشتی در دست داشت که برای من آورده بود و خود را به من ارائه می‌نمود، همین که خواستم به او توجهی کنم، ناگهان یاد حرف استادم افتادم. لذا چشم پوشیده و توجهی نکردم. آن ـ فرشته ـ حوریه برخاست و از طرف چپ من آمد و آن جام را به من تعارف کرد. من باز توجهی نکردم و روی خود را برگرداندم. آن ـ فرشته ـ حوریه رنجیده شد و رفت و من هر وقت تا به حال، آن منظره به یادم می‌افتد، از رنجش آن حوری متأثّر می‌شوم.



دیدار با یکی از پیامبران

آیت الله حسن حسن زاده آملی از شاگردان خاص علامه طباطبایی از قول ایشان می‌گوید: وقتی همراه برادرم در نجف اشرف تحت تربیت اخلاقی مرحوم حاج میرزا علی آقا قاضی بودیم، سحرگاهی بر بالای پشت بام بر سجاده عبادت نشسته بودم. در این موقع خواب سبکی به من دست داد و مشاهده کردم که دو نفر مقابل من نشسته‌اند. یکی از آنها حضرت ادریس (علیه السلام) بود و دیگری برادر عزیزم آقای سید محمدحسن الهی طباطبایی. حضرت ادریس، با من به مذاکره و سخن مشغول شدند. وقتی ایشان تکلّم می‌کردند، سخنان ایشان به واسطه کلام و صدای آقای اخوی استماع می‌شد.



میرزاعلی آقای قاضی، استاد عرفان علامه طباطبایی

استاد شهید مرتضی مطهری هم درباره حالات استاد علامه می‌نویسد: حضرت آقای طباطبایی از نظر کمالات روحی به حدّ تجرّد برزخی رسیده اند و می‌تواند صور غیبی را که دیدِ افراد عادی از مشاهده آنها ناتوان است، مشاهده کند. این مرد واقعاً یکی از خدمت گزاران بسیار بزرگ اسلام است. او به درستی، مجسمه تقوا و معنویت است که در تهذیب نفس مقامات بسیار عالی را طی کرده است.



تجربه عرفانی داریوش شایگان



اما درک ابعاد معنوی علامه طباطبایی شاید از زبان یک شخصیت غیرروحانی شنیدنی‌تر هم باشد. داریوش شایگان فیلسو ف و هندشناس معروف ایرانی در خاطره ای از علامه طباطبایی می‌گوید: یک تجربه شگفت که با او ( علامه طباطبایی) داشتم، ملاقات دوبه‌دویی بود که زمانی در خانه‌ای در شمیران بین ما دست داد. قرار بود که همه اهل محفل، آن شب در آنجا گرد هم آیند. من به آنجا رفتم اما بقیه غایب بودند. احتمالاً تاریخ جلسه را اشتباه کرده بودند. ما تنها بودیم. شب فرا می‌رسید و از گردسوزهایی که در طاقچه‌ها نهاده بودند، نور صافی می‌تراوید. مانند همیشه روی زمین بر مخدّه (بالش نرم) نشسته بودیم، من از استاد درباره وضعیت اخروی و اینکه چگونه روح، نماد ملکاتی است که در خود انباشته و پس از مرگ آنها را در جهان برزخ متمثّل می‌کند، سؤال کردم. ناگهان استاد که معمولاً بسیار فکور و خموش بود، از هم شکفت. از جا کنده شد و مرا نیز با خود برد.

دقیقاً به خاطر ندارم که از چه می‌گفت، اما آن فوران ِحال‌های دمادم را که در من می‌دمید، خوب به یاد دارم. احساس می‌کردم که عروج می‌کنم. گویی از نردبان هستی بالا می‌رفتیم و فضاهایی هر دم لطیف‌تر را بازمی‌گشودیم. چیزها از ما دور می‌شدند. هوای رقیق اوج‌ها و حالی را که تا آن زمان از وجودش بی‌خبر بودم، حس می‌کردم.

سخنان استاد با حسّ بی‌وزنی و سبکی همراه بود. دیگر از زمان غافل بودم. هنگامی که به حال عادی بازآمدم، ساعت‌ها گذشته بود. سپس سکوت، مستولی شد. ارتعاش‌های عجیبی مرا تسخیر کرده بود؛ رها و مجذوب در خلسه صلحی وصف‌ناپذیر بودم. استاد از گفتن ایستاد و سپس چشمانش را به زیر انداخت. دریافتم که بایست تنهایش بگذارم. نه تنها به سؤالم پاسخ گفته بود، بلکه نفس تجربه را در من دمیده بود. این تجربه را دیگر برایم تکرار نکرد امّا یقین دارم که اهل باطن و کرامات بود، ولی دربرابر مخاطبان ناآشنا دم فرو می‌بست. باآنکه در محافل رسمی روحانیت، فیلسوف طراز اوّلی بود که لقب علّامه داشت ولی به روحانیان متحجّر بی‌اعتماد بود.

منابع :

کتاب: زیرآسمان‌ های جهان

کتاب: خاطرات مستند سید هادی خسروشاهی درباره علامه سید محمدحسین طباطبایی

علامه طباطبائی وعرفان وتوحید

توحيد، اصل‌ اصيل‌ و محور مهم‌ دعوت‌ عموم‌ انبيا و اوليا است‌ كه‌ چون‌ پايه‌ و اساس‌ همة‌ عقايد و اعمال‌ و احكام‌ ديني‌ ماشمرده‌ مي‌شود، بيش‌ترين‌ آيات‌ قرآني‌ و احاديث‌ و روايات‌ ولايي‌ را به‌ خود اختصاص‌ داده‌ و حضرات‌ معصوم‌ - سلام‌ا عليهم‌ اجمعين‌ - در اين‌ باره‌ داد معنا داده‌ و آفاق‌ و ابعاد اين‌ حقيقت‌ دلپذير را باز كرده‌اند و عارفان‌ و حكيمان‌ متأله‌ ما، همة‌ تبحر و تضلع‌ خود را به‌ پاي‌ اين‌ پاية‌ محكم‌ دين‌ ريخته‌ و با تمام‌ توان‌ و كوشش، به‌ حل‌ معضلات‌ و پاسخ‌ به‌ پرسش‌هاي‌ آن‌ پرداخته‌اند. با اندكي‌ تامل‌ در آن‌ همه‌ آثار، به‌ خوبي‌ مي‌توان‌ دريافت‌ كه‌ هيچ‌ مبنا و مبحثي‌ به‌ وسعت‌ و دقت‌ مبدأشناسي، مطمحِ‌ نظر اهل‌ نظر و عرفان‌ نبوده‌ است؛ به‌ همين‌ دليل، ميراث‌ گرانبها و ذخيرة‌ ارزشمندي‌ كه‌ در فرهنگ‌ الاهي‌ در اين‌ باره‌ به‌جا مانده، بي‌نظير و در همة‌ فرهنگ‌ها و جوامع‌ علمي‌ جهان، بي‌سابقه‌ است. ابعاد گستردة‌ اين‌ بحث، به‌ طور تقريبي، همة‌ آفاق‌ قديم‌ و جديد معرفت‌شناسي، هستي‌شناسي، انسان‌ شناسي‌ و ... را در بر گرفته‌ و به‌ وسعت‌ وجود و تمام‌ هستي‌ گسترش‌ يافته‌ و با تازگي‌ و طراوت‌ به‌ پيش‌ مي‌رود و خصلت‌ و خصوصيت‌ مهم‌ آن‌ اين‌ است‌ كه‌ هيچ‌ حد‌ و مرزي‌ را نمي‌شناسد. نگاهي‌ به‌ يكي‌ از جنبه‌هاي‌ اين‌ تحقيق‌ دقيق‌ كه‌ همان‌ تقسيم‌ توحيد و بيان‌ مراتب‌ آن‌ است، به‌ خوبي‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ سهم‌ انديشه‌هاي‌ عرفاني‌ تا چه‌ حد‌ فراتر از حوزه‌ وساحت‌هايي‌ است‌ كه‌ به‌ طور مثال، فيلسوفان‌ و متكلمان‌ دنبال‌ كرده‌اند. اهل‌ كلام، اين‌ مراتب‌ را در توحيد ذاتي، صفاتي‌ - افعالي‌ و سرانجام‌ مرتبة‌ خلقي‌ آن‌ كه‌ توحيد عبادي‌ است، خلاصه‌ كرده‌اند؛ در حالي‌ كه‌ وقتي‌ به‌ مأثورات‌ عرفاني‌ مي‌نگريم، مي‌بينيم‌ نه‌ تنها اين‌ مراتب‌ در اين‌ درجات‌ چهارگانه‌ منحصر نمي‌شود، كه‌ سخن‌ از توحيد حالي، توحيد الاهي‌ و توحيد شهودي‌ و حتي‌ به‌ گفتة‌ يكي‌ از بزرگان‌ اين‌ مكتب، سي‌وشش‌ نوع‌ توحيد است‌ كه‌ اين‌ عارف‌ بزرگ‌ در كتاب‌ سترگ‌ خود، با تكيه‌ بر آيات‌ شريفة‌ قرآن، به‌ شرح‌ اين‌ مراتب‌ پرداخته‌ و افزون‌ بر آن‌ كه‌ هر يك‌ از اين‌ مراتب‌ را به‌ آيه‌اي‌ از قرآن‌ زينت‌ بخشيده، به‌ شرح‌ و بسط‌ مستوفاي‌ آن‌ پرداخته‌ است. حضرت‌ علامة‌ طباطبايي‌ نيز در اين‌ باره، كتاب‌ مستقل‌ و مستطابي‌ به‌ نام‌ الرسائل‌ التوحيديه‌ دارد كه‌ انصافاً‌ جوهرة‌ همة‌ آرا و انظار فلسفي‌ و عرفاني‌ در توحيد است. وي‌ در ذيل‌ همة‌ آيات‌ توحيدي‌ قرآن‌ و تفسير قيم‌ الميزان، به‌ بيان‌ اسرار و رموز اين‌ اصل‌ اصيل‌ پرداخته‌ و خواننده‌ را از زلال‌ معارف‌ وحياني‌ و ولايي‌ سيراب‌ ساخته‌ است‌ كه‌ مراجعه‌ به‌ هر يك‌ از آياتي‌ نظير آية‌ شهادت، آية‌الكرسي، آية‌ نور، آيات‌ سورة‌ مباركه‌ حديد، آيات‌ پاياني‌ سورة‌ مباركة‌ حشر و .... و تفسير و تبيني‌ كه‌ حضرت‌ علامه‌ در ذيل‌ آنها دارد، براي‌ اثبات‌ مد‌عاي‌ ما كافي‌ است؛ البته‌ اين‌ گونه‌ مباحث‌ قرآني، از سلسله‌ مباحث‌ فلسفئي‌ كه‌ استاد در تعليقات‌ خود بر اسفار اربعة‌ صدرا و شرح‌ اصول‌ كافي‌ و ديگر متون‌ فلسفي‌ نگاشته‌ جداست‌ و ذكر و مباحث‌ ارزنده‌اي‌ كه‌ در پاسخ‌ به‌ بسياري‌ از شبهات‌ پرسشگران‌ گوناگون‌ طرح‌ فرموده‌ است‌ نيز از حوصلة‌ اين‌ مقاله‌ خارج‌ است. اما ايشان‌ در كتاب‌ مورد بحث‌ مايفي‌ الرسائل‌التوحيديه‌ كه‌ حاوي‌ چهار رسالة‌ جداگانه‌ با عناوين‌ رسالة‌التوحيد، رسالة‌الاسمأ، رسالة‌الافعال، و رسالة‌الوسائط‌ است، در هر زمينه‌اي‌ داد معنا داده‌ و هيچ‌ نكته‌ و رقيقه‌ و دقيقه‌اي‌ را از نظرتيزبين‌ و ملكوت‌نگر خود دور نداشته‌ است.



رسالة‌ التوحيد پنج‌ فصل‌ دارد كه‌ در آن، به‌ وحدت‌ حقة‌ حقيقيه‌ و اطلاقي‌ وجود پرداخته‌ است‌ و البته‌ شناخت‌ وسعت‌نظر و عمق‌ انديشه‌ و زيبايي‌ و دلپذيري‌ بيان‌ او را بايد در خود متن‌ و كتاب‌ ديد و به‌ قطع‌ با اين‌ قلم‌ به‌ وصف‌ نمي‌آيد؛ اما نكتة‌ گفتني‌ و بسيار مهم‌ و تازه‌ و بي‌سابقه‌اي‌ كه‌ در فصل‌ پنجم‌ اين‌ رساله‌ آمده، اين‌ است‌ كه‌ ساحتي‌ از ساحت‌هاي‌ توحيد، خاص‌ آيين‌ مقدس‌ اسلام‌ است‌ و حتي‌ در اديان‌ الاهي‌ پيش‌ از اسلام‌ هم‌ نيامده، است‌ و چون‌ تاريخ‌ اديان‌ الاهي‌ در دعوت‌ خود تكاملي‌ است، شرح‌ اين‌ مرتبه‌ از توحيد، به‌ دين‌ مقدس‌ اسلام‌ واگذار شده‌ است. عين‌ عبارت‌ علا‌ مه‌ اين‌ است:



و هذا المعني‌ من‌ التوحيد اعني‌ الاطلاقي‌ مماانفردت‌ باثباته‌ الملة‌ المقدسه‌ الاسلاميه‌ وفاقت‌ به‌ الملل‌ و الشرايع‌السالفه‌ فظاهر مابلغنا منهم‌ في‌ التوحيد هو المقام‌ الواحديه‌ ... .

وي‌ در مقاله‌اي‌ الحاقي‌ به‌ رساله، چنين‌ تأكيد مي‌فرمايد:

مبين‌ فيها ان‌ ما ندب‌ اليه‌ دين‌ الاسلام‌ المقدس‌ آخر درجة‌ من‌ التوحيد، پيدا است‌ كه‌ دعوت‌ اسلام‌ دعوت‌ به‌ آخرين‌ مرتبة‌ توحيد است.



و در پايان‌ فصل‌ دوم‌ آن‌ يادآور مي‌شود:

وقد ظهر مماتقدم‌ ان‌ اثبات‌ اكمل‌ مراتب‌ توحيدالحق‌ سبحانه‌ هو الذي‌ اختص‌ به‌ شريعة‌ الاسلام‌ المقدسه‌ و هذا هو المقام‌ المحمدي‌ الذي‌ اختص‌ به‌ محمد و الطاهرون‌ من‌ آله‌ صلي‌ا عليهم‌ و الاوليأ من‌ الأمه‌ علي‌ نحو الوارثه.

اين‌ گونه‌ جملات، نكتة‌ لطيفي‌ را به‌ ياد انسان‌ مي‌آورد كه‌ محيي‌ الدين‌ بن‌ عربي‌ در جاي‌ جاي‌ فصوص‌ و فتوحات‌ مكيه‌ به‌ طور عام‌ و در فص‌ نوحي‌ فصوص‌الحكم‌ به‌ طور خاص‌ به‌ ذكر آن‌ پرداخته‌ و گفته‌ است: هيچ‌ مكتب‌ و مشرب‌ توحيدي‌ در جمع‌ ميان‌ تشبيه‌ و تنزيه‌ صفات‌ حق، جمله‌ و عبارتي‌ را كه‌ قرآن‌ كريم‌ در بخش‌ كوتاهي‌ از آيه‌ شريفة‌ سورة‌ شوري‌ ذكر فرموده‌ است، نياورده‌ و حق‌ مطلب‌ را ادا نكرده‌ است. او مي‌گويد: جمله‌ ليس‌ كمثله‌ شيًو هو السميع‌ البصير، جامع‌ترين‌ آيه‌ در جمع‌ ميان‌ تشبيه‌ و تنزيه‌ است؛ زيرا عبارت‌ ليس‌ كمثله‌ شيًحاكي‌ از تنريه‌ و جملة‌ و هو السميع‌ البصير حاكي‌ از تشبيه‌ است. هر كدام‌ از اين‌ دو جمله‌ نيز جداگانه‌ تشبيه‌ و تنزيه‌ را در خود و با خود دارند؛ چه، اگر كاف‌ را دركلمة‌ كمثله‌ زايد بدانيم، جمله‌ از تنزيه‌ حق‌ و نداشتن‌ همانند حكايت‌ دارد و اين‌ تنزيه‌ است؛ ولي‌ اگر كاف‌ را زايد ندانيم، اين‌ پاره‌ آيه، حاكي‌ از آن‌ است‌ كه‌ هيچ‌ كس‌ را همانندي‌ با حق‌ در صفت‌ نيست‌ و اين‌ نوعي‌ تشبيه‌ و جملة‌ بعد نيز به‌ همين‌ ترتيب‌ قابل‌ تحليل‌ است. اگر «هو» را مبتدا بگيريم، جمله‌ از تشبيه‌ و اگر ضمير حصر بگيريم، از تنزيه‌ حكايت‌ دارد و يكي‌ از معاني‌ اعجاز قرآن‌ همين‌ است‌ كه‌ در كوتاه‌ترين‌ عبارت، عالي‌ترين‌ و دقيق‌ترين‌ نوع‌ معرفت‌ را بي‌هيچ‌ تكلف‌ و تصنعي‌ مطرح‌ مي‌كند.



باري، حضرت‌ علامه‌ پس‌ از طرح‌ اين‌ مرتبه‌ توحيد، آن‌ را فراتر از «مقام‌ و مرتبه»، مي‌داند و مي‌گويد كه‌ كاربرد اين‌ گونه‌ اصطلاحات‌ در آن‌ ساحت‌ از باب‌ تنگناي‌ تعبير و نوعي‌ مجاز است:

و من‌ هنا يظهرأن‌ استعمال‌ لفظ‌ المقام‌ و المرتبه‌ و نحوهما هناك‌ مجاز من‌ باب‌ ضيق‌ التعبير.



ايشان‌ معرفت‌ به‌ اين‌ توحيد را از نوع‌ شهود فطري، و متعلق‌ معرفت‌ را ساحت‌ اسما و صفات‌ الاهي‌ مي‌داند و علم‌ به‌ حق‌ را به‌ اندازة‌ ظرفيت‌ عالِم‌ و عارف‌ ممكن‌ مي‌شمرد و آن‌ را به‌ بر داشتن‌ آب‌ از دريا، همانند مي‌كند كه‌ هر كس‌ به‌ اندازه‌ ظرف‌ و ظرفيت‌ از دريا بهره‌ مي‌برد:

مثال‌ ذلك‌ الاغتراف‌ من‌ البحر فان‌ القَدَح‌ مثلا لاتريد اِ‌لا‌ البحر لكن‌ الذي‌ يأخذه‌ علي‌ قدر سعته

( الرسائل‌ التوحيديه‌ ص‌ 20).

گر بريزي‌ بحر را در كوزه‌اي‌ چند گنجد قسمت‌ يك‌ روزه‌اي‌

و آن‌گاه‌ به‌ پاسخ‌ اين‌ پرسش‌ مقدر مي‌پردازد كه‌ اگر دسترس‌ به‌ چنين‌ ساحتي، مقدور و ميسور هيچ‌ كس‌ نيست، متعلق‌ معرفت‌ آدمي‌ چه‌ خواهد بود، كه‌ او‌لاً‌ علم‌ به‌ حق‌ به‌ اندازة‌ ظرفيت‌ هر عامي‌ و عالم‌ است‌ و ثانياً‌ متعلق‌ معرفت، ساحت‌ اسما و صفات‌ الاهي‌ و شهود اطلاقي‌ حق، شهودي‌ فطري‌ است:



فان‌ الانسان‌ بحسب‌ اصل‌ فطرته‌ يدرك‌ بذاته‌ وجوده‌ و اَنَّ‌ كل‌ تعين‌ فهو عن‌ اطلاق‌ و ارسال‌ اذ شهر المتعين‌ لا يخلو عن‌ شهود المطلق‌ و يشاهد ايضاً‌ ان‌ كل‌ تعين‌ في‌ نفسه‌ و غيره‌ فهو قائم‌ الذات‌ بالاطلاق‌ فمطلق‌ التعين‌ قائم‌الذات‌ بالاطلاق‌التام؛( الرسائل‌ التوحيديه‌ ص‌ 21 و 22).



بهرة‌ سومي‌ هم‌ كه‌ ايشان‌ از اين‌ موضوع‌ مي‌برند، بسيار جالب‌ است. مي‌نويسند: اين‌ شهود فطري، نتيجة‌ سومي‌ كه‌ مي‌دهد آن‌ است‌ كه‌ انسان‌ را از درون‌ به‌ خضوع‌ و خشوع‌ و تصديق‌ و تسليم‌ در برابر حق‌ و گرايش‌ به‌ زيبايي‌ها و گريز از زشتي‌ها وامي‌ دارد كه‌ حقيقت‌ شريعت‌ و آيين‌ اسلام، همين‌ معاني‌ ثلاثه‌ يعني‌ «توحيد ذاتي» ، «ولايت‌ مطلقه» و «نبوت‌ عامه» است‌ كه‌ خداوند در آية‌ شريفة‌ فاقم‌ وجهك‌ للدين‌ حنيفاً‌ فطرة‌ ا التي‌ فطر الناس‌ عليها لاتبديل‌ لخلق‌ ا، بيان‌ فرموده‌ است‌ در شريعت‌ مقدسه‌ و امام‌ صادق7 اين‌ فطرت‌ را به‌ ايمان‌ به‌ توحيد، تفسير، و امام‌ سجاد آن‌ را در سه‌ مقوله‌ «لا اِله‌ اَ‌لا‌ ا» «محمد رسول‌ا» و «علي‌ اميرالمومنين» تبيين‌ فرموده‌است. در شريعت‌ مقدسه‌ ساحت‌ اخلاق‌ و ملكات‌ فاضله‌ نيز با همين‌ فطرت، توحيدي‌ مي‌شود و رفتار، كردار و گفتار آدمي‌ نيز از همين‌ سرشت‌ پاك‌ مايه‌ مي‌گيرد و رشد و رويش‌ مي‌يابد و سرانجام‌ چنين‌ اخلاق‌ و افعالي، چنان‌ اختصاصي‌ اين‌ آيين‌ مي‌شود كه‌ سابقة‌اش‌ را در هيچ‌ مكتب‌ و مشرب‌ اخلاقي‌ و حتي‌ شرايع‌ پيشين‌ الاهي‌ نمي‌توان‌ يافت‌ و اين‌ نكتة‌ تازة‌ ديگري‌ است‌ كه‌ علامه‌ آن‌ را دريافته‌ و به‌ تأكيد و تكيه‌ بر آن‌ پرداخته‌ است:



و قد انتج‌ استعمال‌ الفطرة‌ الساذجه‌ في‌ هذه‌ الشريعه‌ المقدسه‌ في‌ كل‌ من‌ مرتبتي‌ الملكات‌ و الافعال‌ نتيجةً‌ عجيبةً‌ لم‌ يسبقها اليها شي‌ من‌ الشرايع‌ السالفه؛( مسائل‌ التوحيديه‌ ص‌ 23).



و آن‌گاه‌ چنين‌ توضيح‌ مي‌دهند كه‌ براي‌ انسان‌ كمالي‌ جوئي‌ كه‌ نبايد به‌ غير خدا توجه‌ كند، جايي‌ براي‌ ظهور اخلاق‌ رذيله‌ باقي‌ نمي‌ماند و سراسر جان‌ و دل‌ او از فضايل‌ اخلاقي‌ الاهي‌ پر مي‌شود و چنين‌ اخلاقي‌ با و خواهد بود. فافِهم؛ سپس‌ به‌ بيان‌ حديث‌ شريف‌ معراجيه‌ از تفسير قمي‌ مي‌پردازد كه‌ در شب‌ معراج، رسول‌ اكرم‌ معروض‌ مي‌دارد:



يا رب‌ اعطيتَ‌ انبيأك‌ فضائل‌ فاعطني‌ فقال‌ ا و قداعطيت فيما اعطيت كلمتين‌ من‌ تحت‌ عرشي: لاحول‌ و لاقوة‌ اِ‌لا با و لا منجي‌ منك‌ اِ‌لا اليك؛( مسائل‌ التوحيد به‌ ص‌ 23).



يعني‌ فضايل‌ ارزاني‌ شده‌ به‌ تو، همه‌ الاهي‌ است. در بُعد اعمال‌ و افعال‌ نيز چنين‌ است‌ كه‌ ريز و درشت‌ كارها و شرايط‌ و ضوابط‌ به‌ اتمام‌ رساندن‌ آن‌ها را با تكيه‌ بر ايمان‌ به‌ خدا تنظيم‌ فرموده‌ و اطوار و اطراف‌ حيات‌ از زمان‌ و مكان‌ و صحت‌ و مرض‌ و فقر و غنا و مرگ‌ و زندگي‌ و ديگر احوال‌ و افعال‌ آدمي‌ را به‌ همان‌ محور گره‌ زده‌ است‌ و شريعتي‌ را فراهم‌ آورده‌ كه‌ همة‌ كثرات‌ را به‌ وحدت‌ پيوند مي‌دهد و همة‌ امور را الاهي‌ و رباني‌ مي‌كند و از اين‌ طريق، هم‌ حافظ‌ توحيد در كثرت‌ و هم‌ حافظ‌ كثرت‌ در توحيد مي‌شود:



فاغتنم‌ فهذه‌ لعمرا نعمةً‌ لاتوزن‌ بالسبع‌ الشداد و الارض‌ ذات‌ المهاد و الجبال‌ الاوتاد.

( مسائل‌ التوحيد به‌ ص‌ 24).



اين، همان‌ اوج‌ عرفان‌ ناب‌ الاهي‌ و اسلامي‌ است‌ كه‌ هم‌ عالَم‌ را «تالار آيينه» و «ايوان‌ آيت» حق‌ مي‌كند و هم‌ عالِم‌ را در انديشه‌ و احساس‌ و اخلاق‌ و عمل، «رباني» مي‌سازد و من‌ دريغم‌ مي‌آيد كه‌ در اين‌جا به‌ ذكر حديث‌ شريفي‌ از حضرت‌ جواد الائمه(ع) نپردازم؛ چه، جملة‌ پاياني‌ اين‌ حديث، معناي‌ درست‌ و دقيق‌ همان‌ عرفاني‌ است‌ كه‌ از نخست‌ به‌ آن‌ اشاره‌ كرديم. شخصي‌ خدمت‌ امام‌ جواد(ع) مي‌آيد و عرض‌ مي‌كند: اوصني؛ مرا اندرز ده. حضرت‌ به‌ او مي‌فرمايد: آيا به‌ آن‌ عمل‌ خواهي‌ كرد؟ پاسخ‌ مي‌دهد: آري‌ و آيا خود اين‌ پرسش، نخستين‌ موعظه‌ و نصيحت‌ نيست؟ نخستين‌ اندرز اين‌ است‌ كه‌ به‌ اندرزهاعمل‌ كنيد. امام(ع) او را چنين‌ اندرز داد:



توسد علي‌ الصبر و اعتنق‌ الفقر و خالف‌ الهوي‌ و ارفض‌ الشهوات.‌ ‌ شكيبايي‌ را تكيه‌ گاه‌ خود ساز و دست‌ به‌ گريبان‌ نيازمندي‌ باش‌ و با هواي‌ نفس‌ بستيز برخيز و شهوت‌ها را دور بريز،و هر يك‌ از اين‌ جملات، البته‌ كه‌ سرماية‌ سعادت‌ و نيكبختي‌ است‌ و بحث‌ مستوفايي‌ را مي‌طلبد كه‌ از شرح‌ آن‌ مي‌گذريم. نكتة‌ پاياني‌ روايت، بسيار آموزنده‌ و عرفاني‌ است:واعلم‌ انك‌ لن‌ تخلو عن‌ عين‌ ا فانظر كيف‌ تكون.



بدان‌ كه‌ هيچ‌گاه‌ از ديدگاه‌ خدا بيرون‌ نخواهي‌ رفت‌ و بينديش‌ كه‌ در حضور آن‌ مقام‌ اعلا چگونه‌ خواهي‌ بود،



و همة‌ عرفان‌ در همين‌ جمله‌ خلاصه‌ مي‌شود كه‌ عالَم‌ را الاهي‌ و عالِم‌ را رباني‌ مي‌كند و نتيجه‌اي‌ هم‌ كه‌ علا‌ مه‌ از بحث‌ توحيد مي‌گيرد، همين‌ است‌ كه‌ اين‌ خداشناسي‌ و خداخواهي‌ بايد به‌ خدابيني‌ و توحيد حالي‌ تبديل‌ شود. عز‌الدين‌ محمود كاشاني‌ در مصباح‌ الهدايه‌ وقتي‌ مراتب‌ توحيد را مي‌شمرد، در توضيح‌ توحيد حالي‌ مي‌گويد: توحيد حالي‌ آن‌ است‌ كه‌ حال‌ توحيد، وصف‌ لازم‌ ذات‌ موحد شود و جملة‌ ظلمات‌ و رسوم‌ وجود او، اِ‌لا اندك، تعبيه‌اي‌ در غلبه‌ اشراق‌ نور توحيد متلاشي‌ و مضمحل، و نور علم‌ توحيد در نور حال‌ او مستتر و مندرج‌ شود. مثال‌ اندراج‌ نور كواكب‌ در نور آفتاب‌ فَلمَّا استبان‌ الصبح‌ ادرج‌ صفوته‌ بانسفاره‌ اَضأَ‌ نور الكواكب‌ و در اين‌ كلام، وجود موحد در مشرب‌ جمال‌ موحد چنان‌ مستغرق‌ عين‌ جمع‌ شود كه‌ جز ذات‌ و صفات‌ واحد در نظر شهود او نيايد تا غايتي‌ كه‌ اين‌ توحيد را صفت‌ واحد بيند، نه‌ صفت‌ خود، و اين‌ ديدن‌ را هم‌ صفت‌ او بيند و هستي‌ او بدين‌ طريق‌ قطره‌وار در تصرف‌ تلاطم‌ امواج‌ بحر توحيد افتد و غرق‌ جمع‌ شود و از اين‌جا است‌ قول‌ جُنيد رحمه‌الله:

التوحيد، يعني‌ تضمحل‌ فيه‌ الرسوم‌ و تندرج‌ فيه‌ العلوم‌ و يكون‌ ا كما لم‌ يزل،



و قول‌ ابن‌ عطا رحمه‌الله:

التوحيد نسيان‌ التوحيد في‌ مشاهدة‌ جلال‌ الواحد حتي‌ يكون‌ قيامك‌ بالواحد لا با التوحيد.

( مصباح‌ الهدايه‌ عزالدين‌ محمود كاشاني‌ فصل‌ توحيد).



باري، رسالة‌ دوم‌ حضرت‌ علا‌ مه‌ در مجموعة‌ رسائل‌ توحيدي، به‌ بحث‌ اسما و صفات‌ الاهي‌ اختصاص‌ دارد كه‌ آن‌ هم‌ از محوري‌ترين‌ مباحث‌ عرفاني‌ است؛ چه، به‌ قول‌ حكيم‌ سبزواري‌ در شرح‌ دعاي‌ جوشن‌ كبير، علم‌ به‌ اسما، علم‌ به‌ همة‌ هستي‌ است‌ و عرفان‌ را در اين‌ ساحت‌ بايد شناخت؛ زيرا در اين‌ مكتب، هم‌ خلقت‌ از ساحت‌ اسم‌ و صفت‌ مايه‌ مي‌گيرد و آغاز مي‌شود و هم‌ معرفت، سرانجام‌ به‌ ساحت‌ اسم‌ و صفت‌ منتهي‌ مي‌شود و چنان‌كه‌ گفتيم، ذات‌ غني‌ علي‌ الاطلاق‌ است‌ كه‌ حتي‌ از خلقت‌ و معرفت‌ هم‌ بي‌ نياز است‌ و اين‌ صفات‌ جلال‌ و جمال‌ و اسماي‌ لطفيه‌ و قهريه‌ است‌ كه‌ خلقت‌ را توجيه‌ مي‌كند و معرفت‌ و هدايت‌ را معنا مي‌بخشد و حضرت‌ علامه‌ اگر چه‌ تفصيل‌ موضوع‌ اسما و صفات‌ را به‌ «مطو‌لات‌ كتب‌ قوم» احاله‌ مي‌دهد، در همين‌ رسالة‌ موجز نيز روح‌ دريا گونه‌اش‌ به‌ موج‌ نشسته‌ و در بيان‌ لطايف‌ حكمي‌ - عرفاني‌ اسماي‌ الاهي‌ غوغا كرده‌ است. وي‌ پس‌ از طرح‌ مباحث‌ اصلي‌ و تقسيمات‌ گوناگوني‌ كه‌ براي‌ اسما و صفات‌ الاهي‌ كرده‌ و براي‌ هر يك‌ از اين‌ مباحث، به‌ دلالت‌ كتاب‌ و سنت‌ و حديث‌ و روايت‌ پرداخته‌ و داد معنا در اين‌ باره‌ داده‌ و جدولي‌ جامع‌ و كامل‌ بر اساس‌ حروف‌ الفبا براي‌ اسماي‌ الاهي‌ تنظيم‌ فرموده‌ و يكي‌ يكي‌ اين‌ اسما را در قرآن‌ برشمرده‌ و آيات‌ مربوط‌ به‌ آن‌ را ذكر كرده‌ است‌ و ... ، در مبحث‌ چهارم‌ كتاب‌ «به‌ حيثيات‌ اسماي‌ الاهي» پرداخته‌ و ترتب‌ اين‌ اسما را به‌نحوي‌ بسيار دلنشين‌ و دلپذير و با دقت‌ و حوصله‌اي‌ كم‌ نظير توضيح‌ داده‌ است‌ كه‌ من‌ اگر چه‌ مقاله‌ام‌ نا تمام‌ مي‌ماند، خوش‌ دارم‌ حُسن‌ ختام‌ اين‌ بخش‌ از مقاله‌ را قسمتي‌ از اين‌ مبحث‌ زيبا قرار دهم‌ و خواننده‌ را از طريق‌ خواندن‌ همين‌ بخش، به‌ بلنداي‌ انديشه‌ و عرفان‌ و دقت‌ نظر حضرت‌ استاد در همة‌ مباحث‌ حكمي‌ - عرفاني‌ آشنا كنم‌ و شجرة‌ طيبه‌اي‌ را كه‌ او در اسماي‌ الاهي‌ رقم‌ زده‌ و به‌ تصوير كشيده‌ است، در پايان‌ اين‌ بخش‌ از مقاله‌ بياورم‌ و تتميم‌ و تكميل‌ مقاله‌ را در بارة‌ ديگر مباحث‌ اسماي‌ اين‌ رساله‌ و رسالة‌ افعال، به‌ مقاله‌اي‌ ديگر واگذارم؛ بتوفيقات‌ الله و تأييداته.



علامه‌ در ترتب‌ اسماي‌ الاهي‌ و معاني‌ دقيق‌ هر يك‌ از اين‌ اسما پس‌ از مقدمه‌اي‌ كوتاه‌ چنين‌ مي‌نگارد:‌ ‌ و هو سبحانه‌ من‌ حيث‌ انه‌ ليس‌ له‌ شريك‌ ولا صاحبه‌ و لاولد و من‌ حيث‌ اِن‌ جميع‌ اسمائه‌ شي‌ واحد، هو الذات‌ و اِن‌ تعددت‌ مفاهيمها فهو واحد و من‌ حيث‌ ان‌ ذاته‌ ثابته‌ بذاته‌ في‌ ذاته‌ و علي‌ جميع‌ التقادير حق.

خداوند سبحان‌ از آن‌ جهت‌ كه‌ شريك، همسر و فرزندي‌ ندارد، و از آن‌ جهت‌ كه‌ همة‌ نام‌هايش‌ يك‌ مصداق‌ دارد كه‌ همان‌ ذات‌ مقدس‌ او است‌ گرچه‌ مفاهيمشان‌ گوناگون‌ است، «واحد» شمرده‌ مي‌شود،

و از آن‌ جهت‌ كه‌ ذات‌ او، به‌ خود و براي‌ خود و در همة‌ حالات، ثبوت‌ دارد، «حق» است،

و از جهت‌ حضور ذاتش‌ و روشن‌ بودن‌ آن‌ براي‌ خودش‌ و حضور ديگر موجودات‌ نزد او، «عالم» و «عليم» است‌ و خداوند عليم، از آن‌ جهت‌ كه‌ نزد همة‌ جهاتِ‌ ذاتِ‌ معلوم، وجود دارد، «محيط» است‌ و از آن‌ جهت‌ كه‌ در آن‌جا حضور دارد، «شهيد» به‌شمار مي‌رود،

و اگر به‌ نهان‌ منسوب‌ شود، «علا‌ م‌ الغيوب» است،

و اگر به‌ نهان‌ و آشكار، هر دو نسبت‌ داده‌ شود، «عالم‌ الغيب‌ و الشهادة» است،

و اگر نسبت‌ او با ديدني‌ها ملاحظه‌ شود، «بصير» است، و اگر با شنيدني‌ها ملاحظه‌ شود، «سميع» خواهد بود،



و از جهت‌ نگه‌داري‌ و تحفظش‌ بر آن‌چه‌ مشاهده‌ مي‌كند، «حفيظ» است،

و خداوند عليم، از آن‌ جهت‌ كه‌ همة‌ معلومات‌ را به‌ شمار مي‌آورد، «حسيب» است،

و از آن‌ جهت‌ كه‌ از دقيق‌ترين‌ امور آگاه‌ است، «خبير» شمرده‌ مي‌شود،

و از جهت‌ استحكام‌ معلوماتش، «حكيم» است،

و خداوند متعالي، از آن‌ جهت‌ كه‌ مبدأ ديگران‌ است‌ (يعني‌ ذات‌ او عين‌ هستي‌ و صرف‌ هستي‌ است، و هر چه‌ غير او فرض‌ شود، از او آغاز شده‌ و به‌ او مي‌انجامد)، «قادر» و «قدير» است،

و قادر از آن‌ جهت‌ كه‌ بدون‌ اقتضا يا الزامي‌ از سوي‌ ديگري، افاضة‌ وجود مي‌كند، «رحمان» خواهد بود،

و از آن‌ جهت‌ كه‌ ذات‌ ديگران‌ را مي‌آفريند، «باري» است،

و از آن‌ جهت‌ كه‌ با آفرينش‌ خود، ميان‌ خلق‌ ذات‌ و اجزاي‌ ذات، جمع‌ مي‌كند، «خالق» است،

و از جهت‌ رحمت‌ خاصش‌ كه‌ همان‌ سعادت‌ است، «رحيم» شمرده‌ مي‌شود،

و رحيم‌ از آن‌ جهت‌ كه‌ هر شيء ريز و خُردي‌ را آفريده، «لطيف» است،

و از آن‌ جهت‌ كه‌ رحيم‌ و لطيف‌ است، «رؤ‌وف» به‌ شمار مي‌رود،

و از آن‌ جهت‌ كه‌ آن‌چه‌ را رحمتش، به‌ آن‌ تعلق‌ گرفته، دوست‌ مي‌دارد، «ودود» است،

و از آن‌ جهت‌ كه‌ در رساندن‌ رحمتش، انتظار پاداش‌ ندارد، «كريم» است،

و كريم، از آن‌ جهت‌ كه‌ ستايشگرش‌ را پاداش‌ نيكو مي‌دهد، «شاكر» و «شكور» شمرده‌ مي‌شود،

و از آن‌ جهت‌ كه‌ بدي‌ كننده‌ به‌ خود را زود كيفر نمي‌دهد، «حليم» است،

و از آن‌ جهت‌ كه‌ موانع‌ را از سر راهِ‌ رحمتش‌ برمي‌دارد، به‌ اعتباري‌ «عَفُو» و به‌ اعتبار ديگر، «غفور» است،

و از آن‌ جهت‌ كه‌ گناه‌ كار را پس‌ از بازگشت‌ به‌ او، مي‌پذيرد و طرد نمي‌كند، «تو‌اب» و «قابل‌ التوب» است،



و از آن‌ جهت‌ كه‌ در خواست‌ ديگران‌ را پاسخ‌ مي‌دهد، «مجيب» به‌ شمار مي‌رود،

و تواناي‌ آفريننده، از آن‌ جهت‌ كه‌ هر چه‌ موجود ممكن‌ دارد، براي‌ او، و او همراه‌ با آن‌ است، «محيط» است، و محيط‌ از جهت‌ نزديك‌ بودنش، «قريب» شمرده‌ مي‌شود،

و از آن‌ جهت‌ كه‌ او بر همه‌ احاطه‌ دارد و چيزي‌ از او تهي‌ نيست، «اول» است‌ كه‌ هر چيز از او آغاز شود، و «آخر» است‌ كه‌ هر چيز بدو پايان‌ پذيرد، و «ظاهر» است‌ كه‌ هر شيئي‌ به‌ واسطة‌ او آشكار شود و «باطن» است‌ كه‌ هر شيئي‌ به‌ او قوام‌ يابد،

و قادرِ‌ خالقِ‌ محيط، از آن‌ جهت‌ كه‌ هر گونه‌ مقاومت‌ متصور را در هم‌ مي‌شكند و موجود تحت‌ احاطه‌ و متعلق‌ قدرتش‌ را مستهلك‌ مي‌كند و قدرت‌ او در آن‌چه‌ به‌ آن‌ تعلق‌ گرفته‌ است، باطل‌ نمي‌شود، و قدرت‌ و احاطه‌اش‌ تزلزلي‌ نمي‌يابد، «غالب»، «قاهر»، «قوي» و «متين» است؛ هر كدام‌ به‌ اعتباري،

و موجودي‌ كه‌ چنين‌ است، اگر شيء با حقارتي‌ كه‌ دارد، به‌ او منسوب‌ شود، «عظيم» و «كبير» خواهد بود، و اگر با توجه‌ به‌ دنائت‌ و پستي‌اش‌ به‌ او انتساب‌ يابد، «علي»، «اعلا» و «متعالي» است،

و اگر توهم‌ مقاومت‌ از ناحية‌ متعلق‌ قدرت، و اعمال‌ قدرت‌ و احاطه‌ از طرف‌ او شود، «مقتدر» است،

و اگر كيفر دادن‌ نيز به‌ آن‌ افزوده‌ شود، «ذوانتقام» است،

و كسي‌ كه‌ تمام‌ اين‌ اوصاف‌ را دارد، «مجيد» خواهد بود، و اگر چنين‌ وصفي‌ براي‌ ذاتش‌ بكار رود، «متكبر» است، و اگر قادر خالق‌ رحمان، از آن‌ جهت‌ كه‌ هر چيزي‌ را با رحمتش‌ به‌ كمالش‌ مي‌رساند، ملاحظه‌ شود: «رب» خواهد بود.

و رب، از آن‌ جهت‌ كه‌ عدم‌ را شكافته‌ و هستي‌ را از دل‌ آن‌ بيرون‌ مي‌آورد، «فاطر» است،

و از آن‌ جهت‌ كه‌ امر او، شگفت‌ ترين‌ امور است، «بديع» شمرده‌ مي‌شود،

آن‌گاه‌ او «فالق‌ الحب‌ و النَّوي‌ و فالق‌ الاصباح» (اصباح‌ = سپيده‌ دم‌ صبح) است‌ و اين‌ها از نام‌هاي‌ خاص‌ اويند،

و از آن‌ جهت‌ كه‌ هراس‌ از تاريكي‌هاي‌ عدم‌ و هر كمبود و خطري‌ را ايمني‌ مي‌بخشد، «مؤ‌من» است،

و از آن‌ جهت‌ كه‌ به‌ آن‌ چه‌ مي‌آفريند، آسيب‌ نمي‌رساند، «سلام» است،



و از آن‌ جهت‌ كه‌ آن‌ چه‌ افاضه‌ مي‌كند، هديه‌اي‌ بي‌چشمداشت‌ است، «وهاب» به‌ شمار مي‌رود،

و از آن‌ جهت‌ كه‌ پس‌ از به‌ وجود آوردن‌ وجودات، آن‌چه‌ را كه‌ ماية‌ استمرار بقايشان‌ مي‌شود، مي‌آفريند، «رز‌اق» است.

و از آن‌ جهت‌ كه‌ بخشش‌ او، كمبودي‌ را در او پديد نمي‌آورد، «واسع» است،

و از آن‌ جهت‌ كه‌ براي‌ بخشش‌هايش‌ زمان‌ تعيين‌ كرده، «مُقيت» است،

و از آن‌ جهت‌ كه‌ بزرگ‌ترين‌ ستايش‌ براي‌ او، همان‌ رحمتي‌ است‌ كه‌ افاضه‌ مي‌كند، «حميد» خواهد بود،

و از آن‌ جهت‌ كه‌ هر شكسته‌اي‌ را ترميم، و هر كمبودي‌ را در مخلوقاتش‌ پر مي‌كند، «جبار» است،

و از آن‌ جهت‌ كه‌ هر مغلوبي‌ را ياري‌ مي‌دهد، «نصير» است،

و از آن‌ جهت‌ كه‌ متولي‌ امور مخلوقي‌ است‌ كه‌ نه‌ مالكِ‌ سود و زيان‌ خويش‌ است‌ و نه‌ مرگ‌ و زندگي‌ و بعثتش‌ به‌دست‌ او است، «ولي» ، «مولا» و «وكيل» است؛ هر كدام‌ از يك‌ جهت،

و از آن‌ جهت‌ كه‌ حيات‌ آفرين‌ است، «محيي» شمرده‌ مي‌شود،

و از آن‌ جهت‌ كه‌ نقش‌ آفرين‌ است، «مصور» است،

و از آن‌ جهت‌ كه‌ همة‌ اين‌ها، احساني‌ از او است، «بر» به‌شمار مي‌رود،

و از آن‌ جهت‌ كه‌ ظهور هر چه‌ در هستي‌ است، به‌ او تعلق‌ دارد، «نور» و سپس‌ «مبين» است،

و از آن‌ جهت‌ كه‌ همه‌ چيز براي‌ او است‌ و او آن‌ها را تدبير مي‌كند، «مَلِك» و «ذوالعرش» است،

و از آن‌ جهت‌ كه‌ هر چه‌ پيش‌ ديگران‌ است، نزد او است، ولي‌ هر چه‌ نزد او قرارداد، پيش‌ ديگران‌ نيست، «عزيز» است،

و از آن‌ جهت‌ كه‌ نيازي‌ به‌ هيچ‌ شيئي‌ ندارد، «غني» خواهد بود،



و از آن‌ جهت‌ كه‌ يگانه‌ پروردگار، پادشاه‌ و صاحب‌ سرير فرمانروايي‌ است، «احكم‌ الحاكمين» و «خير الفاصلين‌ و الحاكمين‌ و الفاتحين» به‌ شمار مي‌رود،

و از آن‌ جهت‌ كه‌ بي‌نياز است‌ و موجودات‌ تحت‌ تدبير او در نيازهاي‌ خود، به‌ او روي‌ مي‌آورند، «صمد» است،

و پروردگار، از آن‌ جهت‌ كه‌ با توجه‌ خلق‌ به‌ او، عبادت‌ مي‌شود، «الاه» است.

همة‌ اين‌ نام‌ها، به‌ استثناي‌ سه‌ نام‌ واحد، احد و حق، تحت‌ دو اسم‌ قادرِ‌ عليم‌ قرار دارند، و اگر اين‌ دو با هم‌ به‌ غير، نسبت‌ داده‌ شود، «قيوميت» خواهد بود؛ بنابراين، آن‌ دو اسم‌ تحت‌ نام‌ قيوم‌ قرار دارند، و خداوند سبحان‌ از آن‌ جهت‌ كه‌ در ذات، عليمِ‌ قدير است، «حي» خواهد بود؛ بنابراين، سلطة‌ دو اسم‌ حي‌ و قيوم، شامل‌ همة‌ نام‌هاي‌ ثبوتي‌ غير از وحدت‌ مي‌شود.

خداوند سبحان‌ فرمود:

اَلله لا‌ اِلهَ‌ اِ‌لاَّ‌ هُوَ‌ الحَيُ‌ القَيُومُ.( بقرة‌ ؛ 255).

اين‌ آيه، با توجه‌ به‌ آن‌ كه‌ توحيد را هم‌ بيان‌ كرده‌ است، همة‌ اسماي‌ ثبوتي‌ را در بر مي‌گيرد؛ اما جامع‌ همة‌ اسامي‌ سلبي‌ كه‌ بر نفي‌ نقص‌ها و عدم‌ها دلالت‌ مي‌كنند، اسم‌ «قدوس» است.