درآمدی برتناقض عرفان کیهانی با آیات قرآن
درآمدی برتناقض عرفان کیهانی با آیات قرآن
فرقه انحرافی و التقاطی موسوم به عرفان کیهانی که متاسفانه در فقدان آموزش و تربیت صحیح دینی و اعتقادی توانسته است نفوذ نسبتا زیادی در جامعه پیدا کند، بارها و بارها از زوایای گوناگون مورد نقد و بررسی قرار گرفته است.
نمونه اول: شناخت خدا ممکن نیست
در اصل 59 اساسنامه عرفان کیهانی آمده:
«انسان نمیتواند عاشق خدا شود، زیرا انسان از هیچ طریقی قادر به فهم او نیست و در حقیقت خدا عاشق انسان میشود و انسان معشوق میباشد و مشمول عشق الهی. و انسان میتواند فقط عاشق تجلیات الهی، یعنی مظاهر جهان هستی، شود و پس از این مرحله است که مشمول عشق الهی میگردد.»
در این اصل، شناخت خدا غیرممکن دانسته شده است «انسان از هیچ طریقی قادر به فهم او نیست». مطلوب نویسنده در فهم و شناخت، چگونه فهم و شناختی است؟ سرتاسر قرآن درصدد شناساندن خدا به انسان است. برخی از این آیات عبارتند از:
سوره اخلاص:
«قُلْ هُو الله أحدٌ الله الصمدُ لمْ یلِدْ ولمْ یُولدْ ولمْ یکُنْ لهُ کُفُوا أحدٌ».
بگو: خداوند، یکتا و یگانه است؛ خداوندی است که همه نیازمندان قصد او میکنند؛ (هرگز) نزاد، و زاده نشد، و برای او هیچگاه شبیه و مانندی نبوده است.
سوره حشر:
«هُو الله الذِی لا إِله إِلا هُوعالِمُ الغیْبِ والشهاده هُو الرحْمنُ الرحِیمُ هُو الله الذِی لا إِله إِلا هُو الملِکُ القُدوسُ السلامُ المُؤْمِنُ المُهیْمِنُ العزِیزُ الجبارُ المُتکبرُسُبْحان الله عما یُشْرِکُون هُو الله الخالِقُ البارِئُ المُصورُ لهُ الأسْماءُ الحُسْنی یُسبحُ لهُ ما فِی السماواتِ والأرْضِ وهُو العزِیزُ الحکِیمُ».
او خدایی است که معبودی جز او نیست، دانای آشکار و نهان است، و او رحمان و رحیم است و خدایی است که معبودی جز او نیست، حاکم و مالک اصلی اوست، از هر عیب منزه است، به کسی ستم نمیکند، امنیتبخش است، مراقب همه چیز است، قدرتمندی شکستناپذیر که با اراده نافذ خود هر امری را اصلاح میکند و شایسته عظمت است؛ خداوند منزه است از آنچه شریک برای او قرار میدهند، او خداوندی است خالق، آفرینندهای بیسابقه، و صورتگری (بینظیر)؛ برای او نامهای نیک است؛ آنچه در آسمانها و زمین است تسبیح او میگویند؛ و او عزیز و حکیم است.
سوره حدید:
«سبح لِلهِ ما فِی السماواتِ والأرْضِ وهُو العزِیزُ الحکِیمُ لهُ مُلکُ السماواتِ والأرْضِ یُحْیِی ویُمِیتُ وهُو على کُل شیْءٍ قدِیرٌ هُو الأولُ و الآخِرُ و الظاهِرُ والباطِنُ و هُو بِکُل شیْءٍ علِیمٌ هُو الذِی خلق السماواتِ والأرْض فِی سِته أیامٍ ثُم اسْتوى على العرْشِ یعْلمُ ما یلِجُ فِی الأرْضِ وما یخْرُجُ مِنْها و ما ینْزِلُ مِن السماءِ و ما یعْرُجُ فِیها و هُو معکُمْ أیْن ما کُنْتم والله بِما تعْملُون بصِیرٌ لهُ مُلکُ السماواتِ والأرْضِ و إِلى الله تُرْجعُ الاُمُورُ یُولِجُ اللیْل فِی النهارِ و یُولِجُ النهار فِی اللیْلِ وهُو علِیمٌ بِذاتِ الصدُورِ».
آنچه در آسمانها و زمین است براى خدا تسبیح مىگویند، و او عزیز و حکیم است.
مالکیت (و حاکمیت) آسمانها و زمین از آن او است، زنده مىکند و مىمیراند، و او بر هر چیز قادر است. اول و آخر و ظاهر و باطن، اوست، از هر چیز آگاه است. او کسى است که آسمانها و زمین را در شش روز (شش دوران) آفرید، سپس بر تخت قدرت قرار گرفت (و به تدبیر جهان پرداخت) آنچه را در زمین فرو مىرود، مىداند و آنچه را از آن خارج مىشود، و آنچه از آسمان نازل مىشود و آنچه به آسمان بالا مىرود، و او با شماست هر جا که باشید و خداوند نسبت به آنچه انجام مىدهید، بیناست. مالکیت آسمانها و زمین از آن اوست، و همهچیز به سوى او باز مىگردد.
شب را داخل روز مىکند، و روز را داخل شب، و او به آنچه بر دلها حاکم است، داناست.
امیر مؤمنان علی علیهالسلام در نهجالبلاغه فرمود:
«لمْ یُطْلِعِ العُقُول على تحْدِیدِ صِفتِهِ و لمْ یحْجُبْها عنْ واجِبِ معْرِفتِه».
عقول و خردها را بر کنه صفاتش آگاه نساخت و (با این حال) آنها را از مقدار لازم معرفت و شناخت باز نداشته است.
ممکن است توجیهی آورده شود که منظور از فهم، شناخت نیست، بلکه درک ماهیت خداست و چون خدا ماهیت ندارد، پس نمیتوان او را فهمید و شناخت و در نتیجه نمیتوان عاشق او شد. اما اگر به ادامه همین اصل توجه کنیم، میبینیم نویسنده از عشق به تجلیات سخن گفته است. این بدان معناست که تجلیات را میتوان فهمید و در نتیجه میتوان عاشق آنها شد. فهمیدن تجلیات به چه معناست؟ آیا به معنای فهمیدن ماهیت آنهاست یا بهمعنای فهمیدن کمال الهی متجلی در آنها؟ اگر منظور فهمیدن ماهیت باشد، عشق به ماهیت معنا ندارد، چون ماهیت از خود چیزی ندارد و اگر منظور عشق به کمال الهی متجلی در مخلوقات باشد، این معنا درست خواهد بود، اما در این صورت، عشق به تجلیات الهی به پشتوانه کمالی است که از خدا گرفتهاند. بنابراین همانطور که میتوان عاشق تجلیات شد، میتوان عاشق خدا شد؛ بلکه انسان، اول عاشق خدا میشود و بعد عاشق تجلیات او.
نمونه دوم: عشق به خدا ممکن نیست
نویسنده در همان اصل 59 میگوید:
«انسان نمیتواند عاشق خدا شود، زیرا انسان از هیچ طریقی قادر به فهم او نیست و در حقیقت، خدا عاشق انسان میشود و انسان، معشوق میباشد و مشمول عشق الهی.»
عشق به معنای محبت شدید است. چگونه نمیتوان عاشق خدا شد. این مطلب با آیات قرآن سازگاری ندارد.
«یا أیها الذِین آمنُوا منْ یرْتد مِنْکُمْ عنْ دِینِهِ فسوْف یأْتِی الله بِقوْمٍ یُحِبهُمْ ویُحِبونهُ...».
اى کسانىکه ایمان آوردهاید هر کس از شما از آیین خود بازگردد (به خدا زیانى نمىرساند). خداوند در آینده جمعیتى را مىآورد، که آنها را دوست دارد و آنها (نیز) او را دوست دارند....
در آیه دیگر نیز فرمود:
«قُل إِنْ کُنْتُمْ تُحِبون الله فاتبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ الله ویغْفِرْ لکُمْ ذُنُوبکُمْ والله غفُورٌ رحِیمٌ».
بگو: اگر خدا را دوست میدارید، از من پیروى کنید! تا خدا (نیز) شما را دوست بدارد، و گناهانتان را ببخشد، و خدا آمرزنده مهربان است.
آیه، صریحتر میفرماید:
«..والذِین آمنُوا أشد حُبا لِلهِ...».
آنها که ایمان دارند، عشقشان به خدا (از مشرکان نسبت به معبودهاشان) شدیدتر است.
به اصل 66 توجه میکنیم که میگوید انگیزه عبادت بر سه نوع تقسیم میشود:
- عبادت بردگان یا عبادت از روی ترس (مرگ و قبر و دوزخ و...)؛
- عبادت مزدوران یا عبادت از روی طمع مزد و پاداش (بهشت و حوری و...)؛
- عبادت آزادگان یا عبادت از روی عشق الهی.
نوع عبادت و خواسته هر کسی، بستگی به میزان درک و فهم او، از خداوند دارد و همانگونه که یک بچه آبنبات چوبی را به دنیایی از آگاهیها ترجیح میدهد، ممکن است که کسی هم حوری را به عشق الهی ترجیح دهد. در عرفان کیهانی حلقه، عبادت از روی عشق الهی موردنظر است.
اگر قرار باشد انسان نتواند عاشق خدا باشد (طبق اصل 59) پس عبادت از روی عشق الهی معنا ندارد؛ و چون «نوع عبادت و خواسته هر کسی، بستگی بهمیزان درک و فهم او از خداوند دارد» عبادت خدا هم امکان ندارد.
بنابراین برآیند این دو اصل، گزاره نادرست زیر است:
نمیتوان خدا را فهمید(اصل 59) + عشق به خدا، وابسته به فهمیدن خداست(اصل 66) = نمیتوان عاشق خدا شد.
نمونه سوم: عبادت خدا ممکن نیست
برآیند دیگر اصل 59 و 66 که در نمونه دوم آمد، امکان نداشتن عبادت خداست. بهصورت زیر:
نمیتوان خدا را فهمید(اصل 59) + هر نوع عبادت خدا بستگی به میزان فهمیدن خدا دارد(اصل 66) = نمیتوان خدا را عبادت کرد.
بر این اساس، عبادت خدا معنا ندارد. حال که عبادت خدا امکان ندارد، چه کنیم؟ میگوییم عبادت، تنها به معنای خدمت به خلق خداست. این نتیجه در اصل 65 آشکارا ذکر شده است. ببینید:
«عبادت، یعنی عبد بودن و بهجا آوردن رسالت بندگی. عبادت بر دو نوع است: عبادت نظری و عبادت عملی. عبادت نظری، ارتباط کلامی با خداوند و عبادت عملی در خدمت خداوند بودن است و چون او بینیاز از هر عمل ماست، از اینرو خدمت ما صرفا میتواند معطوف به تجلیات او شود. در نتیجه، عبادت عملی در خدمت جهان هستی بودن است؛ یعنی خدمت به انسان، طبیعت و... .»
البته در این اصل به بینیاز بودن خدا از عمل ما اشاره شده («چون او بی نیاز از هر عمل ما میباشد»). این نکته دلیل دوم نویسنده بر عدم عبادت خدا محسوب میشود. بنابراین به این نتیجه میرسیم که عبادت خدا به دو دلیل معنا ندارد:
الف: ما خدا را نمیتوانیم بفهمیم
ب: خدا از هر عمل ما بینیاز است
و در نتیجه فقط باید به خلق خدا خدمت کرد.
قرآن کریم بارها و بارها صریحا از عبادت خدا سخن میگوید از جمله:
«قُلِ الله أعْبُدُ مُخْلِصا لهُ دِینِی».
بگو من تنها خدا را مىپرستم، در حالى که دینم را براى او خالص مىکنم.
«وأنِ اعْبُدُونِی هذا صِراطٌ مُسْتقِیمٌ».
و اینکه مرا بپرستید که راه مستقیم این است.
«قال إِنی عبْدُ الله آتانِی الکِتاب وجعلنِی نبِیا».
(عیسى زبان به سخن گشود) گفت من بنده خدایم، به من کتاب (آسمانى) داده و مرا پیامبر قرار داده است.
شهید مطهری در اینباره میگوید:
«یکى از ارزشهاى قاطع و مسلم انسان که اسلام آن را 100 درصد تأیید مىکند و واقعا ارزشى انسانى است، خدمتگزارِ خلق خدا بودن است. در این زمینه پیغمبر اکرم زیاد تأکید فرموده است. قرآن کریم در زمینه تعاون و کمک دادن و خدمت کردن به یکدیگر مىفرماید: «لیْس البِر انْ تُولوا وُجوهکُمْ قِبل المشْرِقِ و المغْرِبِ و لکِن البِر منْ امن بِالله و الیوْمِ الاخِرِ و الملائِکه و الکِتابِ و النبِیین و اتى المال على حُبهِ ذوِى القُرْبى و الیتامى و المساکین و ابْن السبیلِ و السائِلین و فِى الرقابِ».
اما انسانى مثل سعدى مىگوید:
(البته سعدى در عمل اینطور نبوده؛ زبان شعر است): «عبادت بهجز خدمت خلق نیست»؛ همین یکى است و بس. [عدهاى با گفتن این سخن] مىخواهند ارزش عبادت را نفى کنند، ارزش زهد را نفى کنند، ارزش علم را نفى کنند، ارزش جهاد را نفى کنند، این همه ارزشهاى عالى و بزرگى را که در اسلام براى انسان وجود دارد، یکدفعه نفى کنند. مىگویند: مىدانید «انسانیت» یعنى چه؟ یعنى خدمت به خلق خدا. مخصوصا بعضى از این روشنفکرهاى امروز خیال مىکنند به یک منطق خیلى عالى دست یافتهاند و اسم آن منطق خیلى عالى را انسانیت و انسانگرایى مىگذارند.
انسانگرایى یعنى چه؟ [مىگویند:] یعنى خدمت کردن به خلق؛ ما به خلق خدا خدمت مىکنیم. [مىگوییم:] باید هم به خلق خدا خدمت کرد، اما خود خلق خدا چه مىخواهد باشد؟ فرض کنیم شکم خلق خدا را سیر کردیم و تنشان را پوشاندیم؛ تازه ما به یک حیوان خدمت کردهایم. اگر ما براى آنها ارزش بالاترى قائل نباشیم و اصلا همه ارزشها منحصر به خدمت به خلق خدا باشد و نه در خود ما ارزش دیگرى وجود داشته باشد و نه در دیگران، تازه خلق خدا مىشوند مجموعهاى از گوسفندها، مجموعهاى از اسبها. شکم یک عده حیوان را سیر کردهایم، تن یک عده حیوان را پوشاندهایم.
البته اگر انسان، شکم حیوانها را هم سیر کند به هرحال کارى کرده است، ولى آیا حد اعلاى انسان این است که در حیوانیت باقى بماند و حد اعلاى خدمت من این است که به حیوانهایى مثل خودم خدمت کنم و حیوانهایى مثل خودم هم حد اعلاى خدمتشان این است که به حیوانى مثل خودشان - که من باشم - خدمت کنند؟! نه، خدمت به انسان [ارزش والایى است] ولى انسان به شرط انسانیت. همیشه این حرف را گفتهایم: لومومبا انسان است، موسى چومبه هم انسان است. اگر بنا باشد فقط مسئله خدمت به خلق مطرح باشد، موسى چومبه یک خلق است و لومومبا هم یک خلق دیگر، پس چرا میان اینها تفاوت قائل مىشوید؟چه فرقى است میان ابوذر و معاویه؟
پس اینکه انسانیت یعنى خدمت به خلق و هیچ ارزش دیگرى مطرح نیست، باز یک نوع افراط دیگرى است.»
در جای دیگر میگوید:
«سعدى در اینجا منظور دیگرى دارد و منظور او آن عده از متصوفه است که کارشان فقط تسبیح و سجاده پهن کردن و دلق درویشى پوشیدن است و اساسا از کارهاى خیرخواهانه چیزى سرشان نمىشود. سعدى با اینکه خودش یک درویش است، خطابش به آن درویشهایى است که از خدمت به خلق چیزى نمىفهمند. منتها اول با یک لسان مبالغهآمیزى مىگوید: عبادت به جز خدمت خلق نیست.
گاهى همین مطلب را با تعبیرات دیگرى مىگویند که تعبیرات نادرستى است: مىبخور منبر بسوزان، مردم آزارى نکن.
از نظر اینها فقط در دنیا یک بدى وجود دارد و آن مردمآزارى است و یک خوبى وجود دارد و آن احسان به مردم است. مکتب محبت، حرفش این است که فقط یک کمال و یک ارزش و یک نیکى وجود دارد و آن خیر رساندن به مردم است، و فقط یک نقص و یک بدى وجود دارد و آن آزار رساندن به مردم است.»
و نوشته است:
«مىگویند: «عبادت بهجز خدمت خلق نیست- به تسبیح و سجاده و دلق نیست» بلى عبادت تنها به تسبیح و سجاده و دلق نیست، ولى تنها به خدمت خلق هم نیست. قرآن «اقیموا الصلوه» را با «اتوا الزکوه» همیشه توأم کرده است. در قدیم عدهاى عبادت را فقط به تسبیح و سجاده و دلق مىخواستند و امروز عدهاى دیگر برعکس، اما حقیقت غیر هر دو است»
در اصل 59 اساسنامه عرفان کیهانی آمده:
«انسان نمیتواند عاشق خدا شود، زیرا انسان از هیچ طریقی قادر به فهم او نیست و در حقیقت خدا عاشق انسان میشود و انسان معشوق میباشد و مشمول عشق الهی. و انسان میتواند فقط عاشق تجلیات الهی، یعنی مظاهر جهان هستی، شود و پس از این مرحله است که مشمول عشق الهی میگردد.»
در این اصل، شناخت خدا غیرممکن دانسته شده است «انسان از هیچ طریقی قادر به فهم او نیست». مطلوب نویسنده در فهم و شناخت، چگونه فهم و شناختی است؟ سرتاسر قرآن درصدد شناساندن خدا به انسان است. برخی از این آیات عبارتند از:
سوره اخلاص:
«قُلْ هُو الله أحدٌ الله الصمدُ لمْ یلِدْ ولمْ یُولدْ ولمْ یکُنْ لهُ کُفُوا أحدٌ».
بگو: خداوند، یکتا و یگانه است؛ خداوندی است که همه نیازمندان قصد او میکنند؛ (هرگز) نزاد، و زاده نشد، و برای او هیچگاه شبیه و مانندی نبوده است.
سوره حشر:
«هُو الله الذِی لا إِله إِلا هُوعالِمُ الغیْبِ والشهاده هُو الرحْمنُ الرحِیمُ هُو الله الذِی لا إِله إِلا هُو الملِکُ القُدوسُ السلامُ المُؤْمِنُ المُهیْمِنُ العزِیزُ الجبارُ المُتکبرُسُبْحان الله عما یُشْرِکُون هُو الله الخالِقُ البارِئُ المُصورُ لهُ الأسْماءُ الحُسْنی یُسبحُ لهُ ما فِی السماواتِ والأرْضِ وهُو العزِیزُ الحکِیمُ».
او خدایی است که معبودی جز او نیست، دانای آشکار و نهان است، و او رحمان و رحیم است و خدایی است که معبودی جز او نیست، حاکم و مالک اصلی اوست، از هر عیب منزه است، به کسی ستم نمیکند، امنیتبخش است، مراقب همه چیز است، قدرتمندی شکستناپذیر که با اراده نافذ خود هر امری را اصلاح میکند و شایسته عظمت است؛ خداوند منزه است از آنچه شریک برای او قرار میدهند، او خداوندی است خالق، آفرینندهای بیسابقه، و صورتگری (بینظیر)؛ برای او نامهای نیک است؛ آنچه در آسمانها و زمین است تسبیح او میگویند؛ و او عزیز و حکیم است.
سوره حدید:
«سبح لِلهِ ما فِی السماواتِ والأرْضِ وهُو العزِیزُ الحکِیمُ لهُ مُلکُ السماواتِ والأرْضِ یُحْیِی ویُمِیتُ وهُو على کُل شیْءٍ قدِیرٌ هُو الأولُ و الآخِرُ و الظاهِرُ والباطِنُ و هُو بِکُل شیْءٍ علِیمٌ هُو الذِی خلق السماواتِ والأرْض فِی سِته أیامٍ ثُم اسْتوى على العرْشِ یعْلمُ ما یلِجُ فِی الأرْضِ وما یخْرُجُ مِنْها و ما ینْزِلُ مِن السماءِ و ما یعْرُجُ فِیها و هُو معکُمْ أیْن ما کُنْتم والله بِما تعْملُون بصِیرٌ لهُ مُلکُ السماواتِ والأرْضِ و إِلى الله تُرْجعُ الاُمُورُ یُولِجُ اللیْل فِی النهارِ و یُولِجُ النهار فِی اللیْلِ وهُو علِیمٌ بِذاتِ الصدُورِ».
آنچه در آسمانها و زمین است براى خدا تسبیح مىگویند، و او عزیز و حکیم است.
مالکیت (و حاکمیت) آسمانها و زمین از آن او است، زنده مىکند و مىمیراند، و او بر هر چیز قادر است. اول و آخر و ظاهر و باطن، اوست، از هر چیز آگاه است. او کسى است که آسمانها و زمین را در شش روز (شش دوران) آفرید، سپس بر تخت قدرت قرار گرفت (و به تدبیر جهان پرداخت) آنچه را در زمین فرو مىرود، مىداند و آنچه را از آن خارج مىشود، و آنچه از آسمان نازل مىشود و آنچه به آسمان بالا مىرود، و او با شماست هر جا که باشید و خداوند نسبت به آنچه انجام مىدهید، بیناست. مالکیت آسمانها و زمین از آن اوست، و همهچیز به سوى او باز مىگردد.
شب را داخل روز مىکند، و روز را داخل شب، و او به آنچه بر دلها حاکم است، داناست.
امیر مؤمنان علی علیهالسلام در نهجالبلاغه فرمود:
«لمْ یُطْلِعِ العُقُول على تحْدِیدِ صِفتِهِ و لمْ یحْجُبْها عنْ واجِبِ معْرِفتِه».
عقول و خردها را بر کنه صفاتش آگاه نساخت و (با این حال) آنها را از مقدار لازم معرفت و شناخت باز نداشته است.
ممکن است توجیهی آورده شود که منظور از فهم، شناخت نیست، بلکه درک ماهیت خداست و چون خدا ماهیت ندارد، پس نمیتوان او را فهمید و شناخت و در نتیجه نمیتوان عاشق او شد. اما اگر به ادامه همین اصل توجه کنیم، میبینیم نویسنده از عشق به تجلیات سخن گفته است. این بدان معناست که تجلیات را میتوان فهمید و در نتیجه میتوان عاشق آنها شد. فهمیدن تجلیات به چه معناست؟ آیا به معنای فهمیدن ماهیت آنهاست یا بهمعنای فهمیدن کمال الهی متجلی در آنها؟ اگر منظور فهمیدن ماهیت باشد، عشق به ماهیت معنا ندارد، چون ماهیت از خود چیزی ندارد و اگر منظور عشق به کمال الهی متجلی در مخلوقات باشد، این معنا درست خواهد بود، اما در این صورت، عشق به تجلیات الهی به پشتوانه کمالی است که از خدا گرفتهاند. بنابراین همانطور که میتوان عاشق تجلیات شد، میتوان عاشق خدا شد؛ بلکه انسان، اول عاشق خدا میشود و بعد عاشق تجلیات او.
نمونه دوم: عشق به خدا ممکن نیست
نویسنده در همان اصل 59 میگوید:
«انسان نمیتواند عاشق خدا شود، زیرا انسان از هیچ طریقی قادر به فهم او نیست و در حقیقت، خدا عاشق انسان میشود و انسان، معشوق میباشد و مشمول عشق الهی.»
عشق به معنای محبت شدید است. چگونه نمیتوان عاشق خدا شد. این مطلب با آیات قرآن سازگاری ندارد.
«یا أیها الذِین آمنُوا منْ یرْتد مِنْکُمْ عنْ دِینِهِ فسوْف یأْتِی الله بِقوْمٍ یُحِبهُمْ ویُحِبونهُ...».
اى کسانىکه ایمان آوردهاید هر کس از شما از آیین خود بازگردد (به خدا زیانى نمىرساند). خداوند در آینده جمعیتى را مىآورد، که آنها را دوست دارد و آنها (نیز) او را دوست دارند....
در آیه دیگر نیز فرمود:
«قُل إِنْ کُنْتُمْ تُحِبون الله فاتبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ الله ویغْفِرْ لکُمْ ذُنُوبکُمْ والله غفُورٌ رحِیمٌ».
بگو: اگر خدا را دوست میدارید، از من پیروى کنید! تا خدا (نیز) شما را دوست بدارد، و گناهانتان را ببخشد، و خدا آمرزنده مهربان است.
آیه، صریحتر میفرماید:
«..والذِین آمنُوا أشد حُبا لِلهِ...».
آنها که ایمان دارند، عشقشان به خدا (از مشرکان نسبت به معبودهاشان) شدیدتر است.
به اصل 66 توجه میکنیم که میگوید انگیزه عبادت بر سه نوع تقسیم میشود:
- عبادت بردگان یا عبادت از روی ترس (مرگ و قبر و دوزخ و...)؛
- عبادت مزدوران یا عبادت از روی طمع مزد و پاداش (بهشت و حوری و...)؛
- عبادت آزادگان یا عبادت از روی عشق الهی.
نوع عبادت و خواسته هر کسی، بستگی به میزان درک و فهم او، از خداوند دارد و همانگونه که یک بچه آبنبات چوبی را به دنیایی از آگاهیها ترجیح میدهد، ممکن است که کسی هم حوری را به عشق الهی ترجیح دهد. در عرفان کیهانی حلقه، عبادت از روی عشق الهی موردنظر است.
اگر قرار باشد انسان نتواند عاشق خدا باشد (طبق اصل 59) پس عبادت از روی عشق الهی معنا ندارد؛ و چون «نوع عبادت و خواسته هر کسی، بستگی بهمیزان درک و فهم او از خداوند دارد» عبادت خدا هم امکان ندارد.
بنابراین برآیند این دو اصل، گزاره نادرست زیر است:
نمیتوان خدا را فهمید(اصل 59) + عشق به خدا، وابسته به فهمیدن خداست(اصل 66) = نمیتوان عاشق خدا شد.
نمونه سوم: عبادت خدا ممکن نیست
برآیند دیگر اصل 59 و 66 که در نمونه دوم آمد، امکان نداشتن عبادت خداست. بهصورت زیر:
نمیتوان خدا را فهمید(اصل 59) + هر نوع عبادت خدا بستگی به میزان فهمیدن خدا دارد(اصل 66) = نمیتوان خدا را عبادت کرد.
بر این اساس، عبادت خدا معنا ندارد. حال که عبادت خدا امکان ندارد، چه کنیم؟ میگوییم عبادت، تنها به معنای خدمت به خلق خداست. این نتیجه در اصل 65 آشکارا ذکر شده است. ببینید:
«عبادت، یعنی عبد بودن و بهجا آوردن رسالت بندگی. عبادت بر دو نوع است: عبادت نظری و عبادت عملی. عبادت نظری، ارتباط کلامی با خداوند و عبادت عملی در خدمت خداوند بودن است و چون او بینیاز از هر عمل ماست، از اینرو خدمت ما صرفا میتواند معطوف به تجلیات او شود. در نتیجه، عبادت عملی در خدمت جهان هستی بودن است؛ یعنی خدمت به انسان، طبیعت و... .»
البته در این اصل به بینیاز بودن خدا از عمل ما اشاره شده («چون او بی نیاز از هر عمل ما میباشد»). این نکته دلیل دوم نویسنده بر عدم عبادت خدا محسوب میشود. بنابراین به این نتیجه میرسیم که عبادت خدا به دو دلیل معنا ندارد:
الف: ما خدا را نمیتوانیم بفهمیم
ب: خدا از هر عمل ما بینیاز است
و در نتیجه فقط باید به خلق خدا خدمت کرد.
قرآن کریم بارها و بارها صریحا از عبادت خدا سخن میگوید از جمله:
«قُلِ الله أعْبُدُ مُخْلِصا لهُ دِینِی».
بگو من تنها خدا را مىپرستم، در حالى که دینم را براى او خالص مىکنم.
«وأنِ اعْبُدُونِی هذا صِراطٌ مُسْتقِیمٌ».
و اینکه مرا بپرستید که راه مستقیم این است.
«قال إِنی عبْدُ الله آتانِی الکِتاب وجعلنِی نبِیا».
(عیسى زبان به سخن گشود) گفت من بنده خدایم، به من کتاب (آسمانى) داده و مرا پیامبر قرار داده است.
شهید مطهری در اینباره میگوید:
«یکى از ارزشهاى قاطع و مسلم انسان که اسلام آن را 100 درصد تأیید مىکند و واقعا ارزشى انسانى است، خدمتگزارِ خلق خدا بودن است. در این زمینه پیغمبر اکرم زیاد تأکید فرموده است. قرآن کریم در زمینه تعاون و کمک دادن و خدمت کردن به یکدیگر مىفرماید: «لیْس البِر انْ تُولوا وُجوهکُمْ قِبل المشْرِقِ و المغْرِبِ و لکِن البِر منْ امن بِالله و الیوْمِ الاخِرِ و الملائِکه و الکِتابِ و النبِیین و اتى المال على حُبهِ ذوِى القُرْبى و الیتامى و المساکین و ابْن السبیلِ و السائِلین و فِى الرقابِ».
اما انسانى مثل سعدى مىگوید:
(البته سعدى در عمل اینطور نبوده؛ زبان شعر است): «عبادت بهجز خدمت خلق نیست»؛ همین یکى است و بس. [عدهاى با گفتن این سخن] مىخواهند ارزش عبادت را نفى کنند، ارزش زهد را نفى کنند، ارزش علم را نفى کنند، ارزش جهاد را نفى کنند، این همه ارزشهاى عالى و بزرگى را که در اسلام براى انسان وجود دارد، یکدفعه نفى کنند. مىگویند: مىدانید «انسانیت» یعنى چه؟ یعنى خدمت به خلق خدا. مخصوصا بعضى از این روشنفکرهاى امروز خیال مىکنند به یک منطق خیلى عالى دست یافتهاند و اسم آن منطق خیلى عالى را انسانیت و انسانگرایى مىگذارند.
انسانگرایى یعنى چه؟ [مىگویند:] یعنى خدمت کردن به خلق؛ ما به خلق خدا خدمت مىکنیم. [مىگوییم:] باید هم به خلق خدا خدمت کرد، اما خود خلق خدا چه مىخواهد باشد؟ فرض کنیم شکم خلق خدا را سیر کردیم و تنشان را پوشاندیم؛ تازه ما به یک حیوان خدمت کردهایم. اگر ما براى آنها ارزش بالاترى قائل نباشیم و اصلا همه ارزشها منحصر به خدمت به خلق خدا باشد و نه در خود ما ارزش دیگرى وجود داشته باشد و نه در دیگران، تازه خلق خدا مىشوند مجموعهاى از گوسفندها، مجموعهاى از اسبها. شکم یک عده حیوان را سیر کردهایم، تن یک عده حیوان را پوشاندهایم.
البته اگر انسان، شکم حیوانها را هم سیر کند به هرحال کارى کرده است، ولى آیا حد اعلاى انسان این است که در حیوانیت باقى بماند و حد اعلاى خدمت من این است که به حیوانهایى مثل خودم خدمت کنم و حیوانهایى مثل خودم هم حد اعلاى خدمتشان این است که به حیوانى مثل خودشان - که من باشم - خدمت کنند؟! نه، خدمت به انسان [ارزش والایى است] ولى انسان به شرط انسانیت. همیشه این حرف را گفتهایم: لومومبا انسان است، موسى چومبه هم انسان است. اگر بنا باشد فقط مسئله خدمت به خلق مطرح باشد، موسى چومبه یک خلق است و لومومبا هم یک خلق دیگر، پس چرا میان اینها تفاوت قائل مىشوید؟چه فرقى است میان ابوذر و معاویه؟
پس اینکه انسانیت یعنى خدمت به خلق و هیچ ارزش دیگرى مطرح نیست، باز یک نوع افراط دیگرى است.»
در جای دیگر میگوید:
«سعدى در اینجا منظور دیگرى دارد و منظور او آن عده از متصوفه است که کارشان فقط تسبیح و سجاده پهن کردن و دلق درویشى پوشیدن است و اساسا از کارهاى خیرخواهانه چیزى سرشان نمىشود. سعدى با اینکه خودش یک درویش است، خطابش به آن درویشهایى است که از خدمت به خلق چیزى نمىفهمند. منتها اول با یک لسان مبالغهآمیزى مىگوید: عبادت به جز خدمت خلق نیست.
گاهى همین مطلب را با تعبیرات دیگرى مىگویند که تعبیرات نادرستى است: مىبخور منبر بسوزان، مردم آزارى نکن.
از نظر اینها فقط در دنیا یک بدى وجود دارد و آن مردمآزارى است و یک خوبى وجود دارد و آن احسان به مردم است. مکتب محبت، حرفش این است که فقط یک کمال و یک ارزش و یک نیکى وجود دارد و آن خیر رساندن به مردم است، و فقط یک نقص و یک بدى وجود دارد و آن آزار رساندن به مردم است.»
و نوشته است:
«مىگویند: «عبادت بهجز خدمت خلق نیست- به تسبیح و سجاده و دلق نیست» بلى عبادت تنها به تسبیح و سجاده و دلق نیست، ولى تنها به خدمت خلق هم نیست. قرآن «اقیموا الصلوه» را با «اتوا الزکوه» همیشه توأم کرده است. در قدیم عدهاى عبادت را فقط به تسبیح و سجاده و دلق مىخواستند و امروز عدهاى دیگر برعکس، اما حقیقت غیر هر دو است»
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۸۹/۰۸/۰۸ ساعت 10:16 توسط رسول ملکیان اصفهانی
|
هدف ما انسانی است که محبوب خدا باشد.